زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

همه بالش‏های مهربان من

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۹:۵۷ ب.ظ

 

وقتی تصمیم می‏گیری مادر شوی باید برای خیلی چیزها جشن خداحافظی بگیری.
لااقل تا مدتی.

یکی از مهمترین‏هایش خواب است! خواب!

ماه‏های اول وقت و بی‏وقت بیدار می‏شوی و حتی اگر چیزی هم نخورده باشی مجبوری به دستشویی بروی.
بعد کم کم انگار که چند روز در قحطی مانده باشی گرسنه‏ات می‏شود و مجبوری از جایت بلند شوی و با خوردن بیسکوییتی چیزی هیپوتالاموست را فریب بدهی  که یک مرغ بریان درسته خورده ای و دوباره بخوابی.

اما هرچه می‏گذرد به خواب رفتن آرام و بی‏دردسر رویا می‏شود!

اول فکر می‏کنی ساعت از فلان گذشته و چقدر خسته‏ام و این داستان‏ها. همین‏که صدای نفس‏های همسر  آرام می‏شود و به خواب می‏رود و مردم همسایه آپارتمان چهار
طبقه روبرو هم چراغ‏هایش خاموش می‏شود، و ماشین زباله از محله می‏رود، و صدای ماشین و موتورهای خیابان به شماره می‏افتد، می‏فهمی که هنوز خوابت نبرده است.

هِی پلک‏هایت را روی هم فشار می‏دهی و خودش مثل این عروسک‏هایی که با افقی و عمودی شدن چشمشان باز می‏شود می‏پرد بالا.

منتظری تا افراد آن سوی خواب با دود یا نور یا هرچی بهت علامت بدهند که از این طرف! از این طرف!

هیچ‏کدامشان علامت نمی‏دهند.

فکر می‏کنی شاید جایت راحت نیست؛ پس مثل یک کرم خاکی که از باغچه بیرون افتاده باشد و باران هم گرفته باشد آنقدر وول می‏خوری که توانت تمام می‏شود.

بعد فکر می‏کنی اصلاً جایم را عوض کنم! یک پتو یا زیرانداز وسط هال و هنوز هیچی.

حجم رواندازهای مختلف را برای تنظیم دمای بدنت که خیال ثابت بودن ندارد تغییر می‏دهی. هیچی.

چشمت که به ساعت می‏افتد از خوابیدن ناامید می‏شوی و برای یک چرت کوتاه به کاناپه پناه می‏بری.

بازهم هیچی.

سعی می‏کنی به هیچ چیز فکر نکنی. و البته بعد از این‏همه تقلا آنقدر خسته‏ای که تفکر اصولاً اتفاق نمی‏افتد!

حتی حس خواندن یک صفحه یا جابجا کردن یک شیء را هم نداری.

و بعد نمی‏دانی کِی و چطور یک جایی بین زمین و آسمان، آن اتاق و این اتاق خوابت می‏برد.

البته این‏طوری هم نیست که این شب‏مرگی به قول نرگس و دوستش هر شب اتفاق بیفتد، اما خواب راحت گاهی آن‏قدر کم‏یاب می‏شود که صبح روزی که خوب خوابیده‏ای اولین چیزی که بابتش خوشحالی خواب آرام دیشب است.

 

 

در این تعقیب و گریز شبانه بین خواب و بیداری، آن‏چه به من وفادارتر است بالش‏هایم است.

آن‏ها با من به هرطرف می آیند و سعی می‏کنند اکسیژن بیشتری به مغزم برسانند. و خلاصه یک‏طور متواضعی مرا تحمل می‏کنند تا خوابم ببرد. و همینطور هم دارند زیاد می‏شوند!

 

و آن‏ها که حالا فرزندشان را در آغوش گرفته‏اند می‏گویند: این تازه اولش است!

 

 

۹۲/۰۴/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

نظرات  (۹)

به نظر من این بی خوابی های مادرانه قبل از بدنیا آمدن کودک همه ش تمرین است برای ما که به خواب شب عادت کرده داشتیم و با این تمرین ها که فقط بی خوابی هستند و زحمتی ندارند آدم آماده می شود که بعدا بیدار بشود و شیر بدهد و تر و خشک بکند و خدای نکرده قاطی نکند
اینجا رو ببیـــــــــــن! چه توصیف معرکه ای! همه ی وبلاگ را خواندم! عالی عالی عالی! کیفورشدم مبارک باشه مبارک...
من اینجا رو قبلا دیده بودم اما یادم نیست از کجا پیدا کردم و نمیدونستم که مستطاب مادری، همون مستطاب زندگیه! اتفاقا چند روز پیش از کامنتی که توی روزهای مادرانه گذاشته بودی فهمیدم که خبراییه و با مرجان هم راجع بهش صحبت کردیم حتی، اطلاع از اتفاقات خوشایند دوستان مجازی خیلی شیرینه، خیلی خیلی خیلی تبریک میگم به شما برای این روزهای خوش تکرار نشدنی
سلام و این اغاز قصه  است بانو و تو ببین مقام ابراهیم را
بله این تازه اولش است... بعد از به دنیا آمدن بچه دیگر بالشها هم به تو وفادار نخواهند بود. چنان تشنه خوابیکه گاهی نشسته و بدون بالش و رو انداز و زیر انداز خوابت میبره.روزهای زیبایی در انتظار توست انشالله مخصوصا با چشم زیبا بینی که تو داری. مبارکه انشالله
وای فاطمه من قبلا اینجا رو از لینک زن پیدا کرده بودم نمیدونستم تویی! مبارکه خیلی زیاد.
tفقط سعی کن عادت کنی هر موقع روز یا شب که پا داد کمی بخوابی...ااستراحت خیلی به رشد بچه کمک میکنه...دوستم گلپر (وبلاگ عاشقانه اه) مراقبه ای به من یاد داد که خوابم رو تنظیم وعمیق کرده...شبها بالای سرم یک روغن یا عرق طبیعی خوشبو میذارم.به پهلوی چپ میخوابم و همراه تنفسم به این فکر میکنم که آرامشم و اکسیژنی که در هر دم وارد بدنم میشه به پسرکم چه حس خوبی میده...کم کم خوابم میبره...خیلی عمیق و عالی...البته گاهی عرق بهار نارنج هم میخورم...من امیدوارم پسرم هم مثل من خوشخواب باشه و دوتایی بخوابیم
عاشق این نگاه مثبتتم فاطمه نازنین.
۰۳ تیر ۹۲ ، ۰۶:۲۸ زینب سادات
خدا تو رو نکشه فاطمه چرا تو پارسی بلاگ؟حالا من چجوری بفهمم بروز شدی؟ خانم خانم بگذار دنیا بیاد اون وقت میفمی آرزوی یه خواب چند ساعته به دل آدم موندن یعنی چی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی