زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

 

 

این‌روزها وقتی به کسی می‌رسم، از زمان زایمان می‌پرسد و توصیه‌هایی می‌کند.

این‌که سردی بخورم تا فرزندم زردی نگیرد. عرق کاسنی و میوه‌های سرد و بستنی و شربت یادم نرود. آب زیاد بخورم. راه بروم. کیفم را آماده کنم.

کم پیش می‌آید کسی توصیه‌های دیگری هم بکند. مثل این‌که موهایم را کوتاه کنم تا ریزش بعد از زایمان زیاد ناراحتم نکند. کدام مارک پنبرز بهتر است. چه سوره‌هایی را بخوانم و فوت کنم به فلان میوه و روزی یکی بخورم.

بعد خودم فکر می‌کنم باید خانه را سامان بدهم. زیردستی‌ها و استکان‌های مهمانی را بگذارم در کابینت آشپزخانه. فریزر را پُر کنم. قفسه شوینده‌ها و بهداشتی‌ها را هم. سرویس‌ها را بشورم. نمک‌دانها و قندان‌ها را پُر کنم. کمد رختخواب‌ها را مرتب کنم و ملحفه‌ها را تمیز نگهدارم. سبد رخت‌های اتویی را خالی نگه‌ دارم. سبد  رخت چرک‌ها را هم. دو دست لباس آماده کنم برای روزی که از بیمارستان آمدم و دیگر همین لباس‌ها هم به کارم نیامد.

اما هیچ‌کس به من نمی‌گوید که اتاق عمل چطوری است؟ ترسناک است؟ سرد است؟ اصلاً آن‌قدر استرس دارم که نمی‌بینمش؟

پرستارها چطور؟ آن‌ها که باید شیفت شب بایستند و اصلاً حوصله ندارند. و آن‌قدر بچه نوزاد و مادر درد کشیده دیده‌اند که دلشان نسوزد و سوزن را آهسته‌تر توی رگی که پیدا نمی‌شود فرو کنند.

پزشک کودکان چطور؟ آیا او هم مثل این‌همه موردی که دیده و شنیده‌ام اشتباه زیاد می‌کند؟ می‌توانم به او اعتماد کنم؟

از شب بیداری‌ها هم کسی نمی‌گوید. از این‌که چطور یک شب را با خستگی راحت‌تر سر کنم و با کودکم که شاید دلش نخواهد بخوابد طوری راه بروم و بیدار بمانم که مزاحم دیگران نباشم؟

از زخم‌هایم که چقدر زمان لازم دارد تا خوب شود. و از این‌که وقتی من آن‌همه درگیر خودم و فرزندم هستم چطور می‌توانم حواسم به همسرم هم باشد؟

توی این کتاب‌ها خیلی فانتزی به برخی از این سوال‌ها پاسخ داده‌اند اما راه‌کار خودم این است که به این‌ها فکر نکنم. به هرآن‌چه نمی‌دانم و می‌تواند ناخوشایند و حتی ترسناک باشد.

و همه این اتفاق برایم مثل وارد شدن به جزیره‌ای است که هیچ‌کس اطلاع دقیقی در موردش ندارد.  

تنها به این فکر کنم که دارم یک رویداد ناب را تجربه می‌کنم. به سبک خودم! و تنها باید
خودم و فرزندم را به خدا بسپارم!  

و با این‌که بارها در کنار عزیزانم بوده‌ام تا به اتاق عمل بروند و سالم‌تر برگردند اما دلم نمی‌خواهد هیچ‌کس شاهد درد کشیدنم باشد.

و اگر قرار است در آن لحظه‌ها درد بکشم واقعاً درد بکشم نه این‌که ناراحت دیگران پشت در باشم که عزیزانم هستند و صدایم را می‌شنوند و دلم نمی‌آید یک لحظه بی‌قرار من باشند.

بعد خودم کیفم را بردارم و بروم و فرم‌ها را پر کنم و بخواهم وقتی فرزندم به دنیا آمد به این شماره‌ها زنگ بزنند.

این البته اتفاق نخواهد افتاد!

و مگر همه زن‌ها همین‌طوری مادر نشده‌اند؟ از اولین‌شان. و هرکدام مثل پرندگانی که روزی خودشان از یک ارتفاع با بال‌های خودشان پریده‌اند، زندگی را تجربه کرده‌اند و بالا پریده‌اند. گیرم که رنگ و شکلشان باهم تفاوت می‌کند او خود پرواز را به ما خواهد آموخت.

 

 

 

۹۲/۰۶/۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

نظرات  (۹)

سوره ی مریم ...من همیشه ایت الکرسی میخونم برای تسهیل درامور....بیادهمه ی اون زنانی که ارزوی این روزارو دارند دعاکن دعاهات مستجاب انشاللهشکم بندگذاشتی؟()
۲۹ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۴۷ زهرا مینائی
دعا می کنم براتون.
امروز از دیدن این روزشمار کناری شوکه شدم! 23 روز یعنی از دو روز دیگه باید کاملا آماده باش باشید.......وای خدای من باورم نمیشه...انشالله که زایمان خوبی داشته باشی و پسرت رو به سلامت در آغوش بگیری. دعا برای ما هم یادت نره.
چقدر زود گذشت فاطمه...برات دعا می کنم عزیزم..نگران هیچ چیز نباش..تو و گل پسرت در پناه خدا باشین همیشه و همین طور آقا محسن..چقدر دلم برات تنگ شده..انشاالله به زودی با بچه ها می آییم و  روی ماه خودت و کوچولوی دوست داشتنی رو می بینیم
من مامان یه دختر 6 ساله ام.راستش همه ی این دغدغه ها رو به محض دیدن کودکت فراموش می کنی،انگار چند ساعت قبلش از ذهنت محو میشه شاید برای همینه که کسی در این مورد چیزی بهت نمی گه.فقط همه چیز  رو بسپار به خدا ولی در مسیری که بعد از اون طی می کنی سختی زیاده و در عین حال شیرینی...
سلامعزیزم، من درد یک زایمان بی حاصل را کشیده ام. بعد از هشت ساعت درد، درد چاقوی جراحی و به دنیا آمدن یک کودک از دنیا رفته را هم.امادر کنار تمام دردهای روحی آن دوران، خوب به یاد می آورم قرآنی را که جلوی در اتاق عمل از سقف داخل توری گذاشته بودند و دیدنش آرامم کرد.درد خفیف اوایل به هوش آمدن و درد عضلات گرفته شده شانه و کمر و گردن!اماعزیزم همه اینها با یکبار در آغوش کشیدن حاصل همه عمرت و یکبار نوشیدنش از شیره جانت می ارزد.شک نکنو بی هیچ نگرانی، از این مادری شیرین، لذت ببر.من عازم حجم، از آنجا دعایت می کنم، بی هیچ خطر و ضرر و اندوهی، بار خود را زمین، نه زمین که نه، در آغوشت بگذاری.خواهرانه می بوسمت
بپر پرنده شجاع؛این طرف باغ خیلی قشنگه! اما بذآر من هم از روی حس زنانه ام یک توصیه بهت بکنم؛روزهای نوزادی بچه اول روزهای شیرین تکرار نشدنی هستند که هر مادری از دریچه خودش اون رو تجربه میکنه؛فقط سعی کن حس خوبی داشته باشی و همه رو سوق بده به این سمت که با تو از در این حس خوب همدلی کنند نه از روی سختیهاش!
گیرم که رنگ و شکلشان باهم تفاوت می‌کند او خود پرواز را به ما خواهد آموخت. و اگر قرار است در آن لحظه‌ها درد بکشم واقعاً درد بکشم نه این‌که ناراحت دیگران پشت در باشم که عزیزانم هستند... تنها به این فکر کنم که دارم یک رویداد ناب را تجربه می‌کنم. به سبک خودم! زندگی به سبک مستطاب! تگری تگری!
ما شاید حرف برای گفتن زیاد داشته باشیم اما به گمانم همه ی چیزهایی که پرسیدی سوال واقعی ت نبودند و بیشتر دوست داری بگوییم بپر پرنده ی عاشق! و خیالت نباشد که همه ی اینها را راهی هست مخصوص خودت که پیدایشان خواهی کرد. در اصل ما هم هرچقدر با تجربیاتمان جواب بدهیم ناقص خواهد بود و هیچ وقت تا نیفتی در گود حرفهای دیگران جز اشاره ای بیشتر نیست. فقط یادت نرود که به خودت سخت نگیری...خودت را بسپار و روان باش در این روزها.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی