زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

مادر و پسری

سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۷ ب.ظ

 

 

 

آدم باید گاهی با پسرش ناهار برود بیرون.

فرقی هم نمی‌کند که پسرش چند ساله است یا چندماهه و یا هنوز به دنیا نیامده.

و باید به این فکرها که در یخچال غذای سالم‌تر هست و یا می‌توانم به محض رسیدن به خانه نیم‌ساعته یک غذای خوب درست کنم و یا تخم مرغ هم بخوریم بهتر از غذای بیرون است و ... غلبه کند و برود یک رستوران خوب و آرام و یک غذای دوست داشتنی سفارش بدهد.

بعد یک میز با  بهترین نما را انتخاب کند و با پسرش بنشیند آن‌جا و منتظر شود غذایشان آماده شود.

برای رفتن به جا یا قرار دیگری هم اصلاً عجله‌ای نداشته باشد.

امروز بعد از پیگیری یک سری کارهای اداری طولانی و خسته کننده با پسرم رفتیم بوف ناهار.

روی پل عابری که یک طرفش مرا تا 45 دقیقه دیگر به خانه می‌رساند و طرف دیگری که تا 5 دقیقه دیگر به ناهار در یک جای آرام می رساند، کلی کلنجار رفتم و بالاخره ناهار بیرون را انتخاب کردم.

ساعت از دو و نیم گذشته بود و مشتری‌های ناهار کمتر شده بود.

من بودم و پسرم و کلی فکر. و نمای یک اتوبان بزرگ که از ماشین‌ها و آدم‌ها پر و خالی می‌شد و هیچ‌کدامشان هم حواسشان به ما نبود.

من و او خیلی حرف‌ها داشتیم که به‌هم بزنیم. خیلی از حرف‌ها که جایش سر میز غذا و سفره در خانه نبود. باید می‌بردیمشان یک‌جای دیگر. یک‌جور حرف‌های مادر و پسری.

اصلاً خیلی از حرف‌ها هم ممکن بود تکراری باشد اما چون در یک فضای دیگری گفته می‌شد محتوایش فرق کرده بود.

و در این میان زمانی‌هم مال خودم بود. شاید بعداً کمتر چنین خلوتی پیدا کنم.
فرصتی که بتوانم زندگی را یک دور دیگر مرور کنم. حتی اگر باورم نشود این مسیر طولانی را تا امروز آمده‌ام و هنوز قسمت‌های شگفت‌انگیزی از آن مانده است.

نمی‌دانم فردا که مادر شدم دلم می‌آید تنهایی بروم یک‌جای دنج و یک ناهار خوب بخورم یا نه، اما می‌دانم بارها من و او می‌رویم دنبال بابا و سه‌تایی همدیگر را به ناهار نزدیک محل کار بابا دعوت می‌کنیم.

و آن‌قدر به ما خوش خواهد گذشت که از مرورش هم لذت ببریم و دوست داشته باشیم به یادبودش تکرارش کنیم.

آدم باید گاهی خانه و آشیانه‌اش را ترک کند و از یک جای دیگر و از زاویه دیگری به زندگی‌اش، روابطش و حس‌هایش نگاه کند.

و باز هم برگردد خانه.

 

یک‌روز هم پسرم مرا به ناهار دعوت خواهد کرد.

 

  • چینی زرین سرویس های کودکانه قشنگ و  با کیفیتی دارد. این طرح جنگلش را خیلی دوست دارم. البته این طرحش را هنوز پیدا نکردم اما طرح های قشنگ دیگری هم دارد.

 

۹۲/۰۷/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

نظرات  (۳)

وای فاطمه..چقدر قشنگ نوشتی دختر..واقعا لذت بردم..یک ماه بعد از اومدن گل پسر بیاییم دیدنت خوبه؟(البته ما دوست داریم زودتر بیاییم ها..ولی به نظرم اولاش مهمون داری یه ذره سخت باشه)راستی من بالاخره میام خونتون
بیشتر از همیشه کیف کردم لذت بردم... ممنون !
۱۰ مهر ۹۲ ، ۰۶:۲۰ گلابتون بانو
چه قدر قشنگ بود این پستت. خیلی به دلم نشست! نوش جون تو و پسرک. مادر و پسری هاتون مستدام!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی