زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

آغون یعنی با من سخن بگو!

چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۱۳ ق.ظ

 

 

 

 

یک واژه بیشتر نیست. یک واژه‌ای که حتی نمی‌دانم درست می‌نویسمش یا نه.

واژه‌ای که نگارشش را تا پیش از این در داستان‌های کوتاه زیاد دیده بودم و فکر می‌کردم قرار است در هر تکرار یک حس کلیشه‌ای را در آدم زنده کند.

تا این‌که لابلای اصوات بی‌معنی و غیرتکراری و گریه‌های متفاوت یوسف شنیدمش.

قند توی دلم آب شد کم است؛ همه قندهای قندان‌های خانه یک‌دفعه توی دلم آب شد و هربار می‌شود.

انگار یک‌روز صبح بیدار شده بود و تصمیم گرفته بود وقتی سرحال است آغون بگوید.

هرچه روزهای بیشتری می‌گذرند تعداد تکرار این واژه بیشتر می‌شود و مدل‌های بیانش.

معمولاً زمان‌هایی آغون می‌گوید که سرحال است. حالش خوب است. هم گرسنه نیست و هم از وضعیت پوشکش راضی است. خوابش نمی‌آید و می‌خواهد ارتباط برقرار کند.

فرقی هم نمی‌کند که چه ساعتی از روز و شب را برای آغون گفتن انتخاب کرده است.

ممکن است ساعت 9 صبح دلش بخواهد با او حرف بزنم یا سه نیمه شب یک‌هو چشم‌هایش را باز کند و با یک لبخند باریک بگوید آغون!

البته بیشتر برای ما دو تا آغون می‌گوید و طول می‌کشد که افراد دیگر را برای هم‌صحبتی انتخاب کند.

حالا که می‌توانیم با هم ارتباط برقرار کنیم حس خوبی دارم.

او دارد از دنیای خودش که برای من ناشناخته است بیرون می‌آید و سعی می‌کند با ما حرف بزند. تنها کاری که ما باید بکنیم توی چشم‌هایش نگاه کردن و حرف زدن است. حرف‌های خوب و مثبت.

از وقتی واکسن‌های دوماهگی را زده آقایی شده پسرمان و صاحب‌نظر است و گاهی به‌واسطه همین آغون نظرش را هم می‌پرسیم!

دارم می‌بینم روزهایی را که از واژه‌های بیشتری برای بیان احساسات و حالاتش استفاده می‌کند.

آن‌وقت دلم آن‌همه قند از کجا بیاورد که آب کند؟!

 

 

 

 

۹۲/۱۰/۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

نظرات  (۸)

چه جالب.این "آغون" رو ما هم میگوییم. یعنی چه اصلا؟ هر چه که هست دوستش دارم.خوش آهنگ است :))
سلام انشاالله که حال خودتون و آقا یوسف و همسر محترم خوب باشه من این مطلب تون رو با اجازه برمی دارم برای سایت مادربانو. البته یه بار قبلا هم کامنت گذاشته بودم. ترجیح ما اینه که مطالب رو با اسم نویسنده منتشر کنیم نه با ذکر منبع. خوشحال می شیم این اجازه رو بدید به ما و خوشحال تر از اینکه به تیم ما بپیوندید. من خودم هم نیمچه نویسنده ای هستم. احتمالا همسرتون بشناسن. ولی فعلا احساس کردم توی سنگر مادری در فضای اینترنت نیاز هست فعالیت کنیم چون خیلی از سایت های مادرانه و زنانه، دارن با هدف یا بی هدف یه سری مسائل رو جا میندازن و مادرانی هستن که به این مسائل دامن می زنن. موفق باشید یا علی
۱۴ دی ۹۲ ، ۲۲:۰۷ گلابتون بانو
تازه نمی دونی وقتی مامان میگه چه قدر قند تو دلت آب میشه!!!
بیا خواهر، بیا همه قندهای خانه ما که اتفاقاً همگی از نوع رژیمی و بی ضررش است مال تو.فقط جان آن خدای بالا سر، یکبار که یوسفت تورا آغون گفت و از لذت غنج دل رفتی، دعایی هم برای ما مادران مادر نشده چشم انتظار کن.ممنونم
سلام...آغون!
۰۷ دی ۹۲ ، ۰۶:۳۳ خودنویسی ها
سلام اینجا چند ویژگی دارد: محبت مادری و زنانه تویش موج می زند، اما "حیا" در چنین فضای بی در و پیکر مجازی ای، به خوبی حفظ می شود. سبک نوشتار خیلی قوی است. کاملا حس را منتقل می کند. احساس تویش زیاد است، اما عمق دارد. چقدر خوب... بهتر باشید انشاالله...
فاطمه...فکرکن تنها با خواندن همه قندهای دنیا توی دلم آب شد چه برسد به شما که تمام این لحظات رو تجربه می کنی... جای من را کنارخنده های پر از قندش خالی کن.
فاطمه همه قندهای دنیا رو تو دلم آب کردی..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی