زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

ملاقات با دریا ساری - شکتا

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۷ ب.ظ

 ملاقات با دریا


سفر کردن با بچهها اقتضائات خودش را دارد.

قبل از اینکه فرزندتان بهدنیا بیاید فکر میکنید چهقدر سفر باهم خواهید رفت و چهقدر خوش خواهد گذشت! اما این در صورتیاست که بتوانید بچهتان را کنار وسایل در کوله یا چمدان جا بدهید و هروقت به منظره زیبایی رسیدید درش بیاورید.

سفر کردن با بچهها متناسب با سنشان و با توجه به درجه صبوریشان فرق میکند.

همچنین وسیلهای که برای سفر انتخاب میکنید.

دوری و نزدیکی مقصد.

آب و هوایی که در آن سفر میکنید.

  تعداد بچههای همراه و همسفرها.

اینکه فرزندتان از پوشک استفاده میکند یا خودش میتواند به دستشویی برود.

شیر و شیشه میخورد یا میتواند غذا بخورد. اگر غذا میخورد همان غذایی که شما میخورید یا غذای مخصوص.

و ...

و اگر بخواهید به همه اینها فکر کنید همیشه باید منتظر فرصت مناسبتری باشید که هیچوقت نخواهد رسید.

هفتهای که گذشت خیلی از این موارد را بیخیال شدیم و رفتیم ساری و البته شکتا که روستایی نزدیکی ساری است و تکهای از بهشت است.


هواشناسی اعلام کرده بود هوا خیلی سرد است که نبود. از جاده فیروزکوه رفتیم که خیلی خوب بود. با دوستان عزیزمان که پسرشان دو سال از یوسف بزرگتر بود. با خودم عروسک انگشتی برده بودم و چوب شور و بیسکوییت باغ وحشی که میتوانست بچهها را سرگرم کند. و کلی سیدی کودکانه که میتوانست راه را کوتاه کند.

صبحانه را رستوران نمرود خوردیم و لکلک دیدیم!

صندلی کودک داشت اما فقط تا وزن 12 کیلو جواب میداد. و پرسنل مهربانی که وقتی ما قایم باشک بازی کردیم کلی هم ذوق کردند.

در راه از یک فرعی خود را به شکتا رساندیم که جاده بینظیر و خلوتی بود. کمی برف باریده بود که توقف کردیم و بچهها بازی کردند.

ناهار را رستوران حاج حسن خوردیم. روی میز اردور کلی غذا بود که مناسب پسر بود و از خودش پذیرایی کرد.

صندلی کودک هم داشت. خیلی بزرگ و راحت. نمازخانه گرم و تمیزی هم داشت.

صبح فردا رفتیم کنار دریا و این اولیه ملاقات یوسف با دریا بود. اولین واکنشش این بود که هیجانزده به سمت دریا دوید. وقتی ابزار شنبازی را به او نشان دادم و با آن بازی کردم دستش را درون شنها فرو کرد. اول خوشحال نشد. اما بعد فقط شن بازی کرد و دلش میخواست گوش ماهی بخورد.

ناهار را رستوران شالی خوردیم. سلف سرویس بود و غذاهای سنتی خوشمزهای داشت. کل رستوران خیلی خوب طراحی شده بود و صندلیهای کودک هم راحت و بزرگ بود. و اگر اتاق کودک داشت دیگر به نظر ما همه استانداردها را داشت.

کنار رستوران شالی پارک بود که بچهها سرگرم شدند. قطار و ماشین برقی و سرسره بادی که حسابی همه را بعد از خوردن یک غذای مفصل سرگرم میکرد. همانجا بود که یک گله به زمین نزدیک رستوران آمد و یوسف برای اولین بار گوسفند دید و صدای بع بع در آورد.

بعد به میدان ساعت و خیابانهای اصلی شهر رفتیم برای خرید سوغاتی. میخواستیم صنایع دستی و مخصوصا زنبیل و کیف حصیری بخریم. و متاسفانه تنها در یک خیابان چند مغازه بود که این محصولات را داشت و باقی مغازه ها پر بود از اجناس چینی. تا آنجا که مشابه صنایع دستی ما را چین تولید کرده بود . البته با قیمیتی چهار برابر بیشتر.

یک اسباب بازی محلی هم برای پسرها خریدیم. سوت بلبلی! و یک سبد شنل قرمزی برای گل دختری که هنوز به دنیا نیامده.

  سفر کوتاهی بود اما خیلی خوش گذشت. و اگر صبوری و خوش خلقی بچهها نبود شاید تصور دیگری از این سفر داشتم


۹۳/۰۹/۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
فاطمه جناب اصفهانی

نظرات  (۱)

ایشالا که همیشه سفرهای شاد و دسته جمعی برین :)
ممنون که اینقدر خوب و دقیق بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی