بعضی از واژهها از مرجع بیرونیشان ترسناکترند.
یا بهخاطر شکلشان است و یا بهخاطر زمان وقوعشان که تا اتفاق نیفتد نمیتوان عمقش را شناخت و تصور کرد.
«افسردگی پس از زایمان» از آن دست واژگان است.
ماههای آخر مدام با خودت میگویی من قوی هستم و این واژه شامل حال من نمیشود.
یکطوری از آن میگریزی و فرار میکنی؛ اما خودت هم میدانی از این موقعیت ناشناخته هنوز پیش نیامده میترسی.
بعد از زایمان هر روز منتظری که علایمش در تو ظهور کند. نمیکند. میگذرد و میگذرد و ممکن است اصلاً هم اتفاق نیفتد و فراموش شود.
برای من اینطوری بود.
اما در همه روزهایی که منتظر ظهورش بودم با خودم فکر میکردم چرا؟ و پاسخهای فراوانی برایش یافتم.
بعد از زایمان تویی که تنها یک زن بودی و فعالیتهای زیادی هم داشتی یک شبه تبدیل میشوی به مادر!
و همین واژه همه چیز را تغییر میدهد!
مسئولیت یک انسان کوچولو ناشناخته و معصوم در درجه اول با توست. پس اگر اتفاقی هم برایش بیفتد اول از همه تو مقصر شناخته خواهی شد. و اگر این اولین فرزند توست با ناشناختههای زیادی سرو کار داری که وقت و انرژی زیادی میگیرد.
از زمانی که قبلاً برای خودت داشتی جز اندکی باقی نمانده که همان را هم ترجیح میدهی بخوابی تا توان کافی برای ادامه روز و مراقبت از آن موجود چند کیلویی داشته باشی. و تازه این در صورتی است که همسری همراه داشته باشی.
ممکن است کتابهای زیادی را بگذاری کنار دستت و یا فایلهای زیادی را برای نوشتن باز کنی اما خیلی ایدهآل است که توفیق خواندن و مخصوصاً نوشتن داشته باشی.
بدنت از قیافه افتاده است. قبل از زایمان برای این وضعیت یک توجیه منطقی داشتی: یک آدم درون من زندگی میکند. حالا اما آن آدم بیرون آمده و تو همان شکلی با کمی تخفیف ماندهای. تصویر توی آینه را دوست نداری و لباسهایت بازهم اندازهات نمیشود.
ممکن است جزو آن دسته از مادرهایی باشی که شیر کافی برای فرزندشان ندارند و هنوز دارند به هزار راه متوسل میشوند تا فرضیه شیر هرچه بگذرد بیشتر میشود را ثابت کنند. پس باید از شیرخشک هم برای سیر کردن فرزندت استفاده کنی؛ و این یعنی مشکلاتی از قبیل رفلکس معده، نساختن شیرخشک با بدن بچه، گیر نیامدنش، همیشه آب گرم دم دست داشتن، شیشههای تمیز و ... را پذیرفتهای و خودت را برای این واقعه مقصر میدانی.
بهخاطر حساسیتپذیر بودن نوزاد و وابسته بودنش به تو نمیتوانی جز در مواقع ضروری از خانه بیرون بروی. و ممکن است یک هفته بگذرد و پایت را از در خانه بیرون نگذاشته
باشی.
بر اثر مرور زمان خانه کثیف و نامرتب میشود و بر تعداد رختهای اتویی اضافه میشود و آشپزخانه و اتاقها نیاز به نظافت دارند و تو جز برای یک مرتب کردن سریع السیر وقت نداری.
مهمان داری. حتی برای نیم ساعت. اما این یعنی خانه تمیزتر، خواب کمتر، و اگر فرزندت تصمیم بگیرد همان روز بیقرار باشد و از آغوشت پایین نیاید و اصلاً نفهمی چه مشکلی دارد انرژی چند برابر صرف خواهی کرد.
ممکن است دکتر به تو اجازه ورزش بدهد اما به دلیل همان اصل وابسته بودن نوزاد به مادر نمیتوانی ورزش مورد علاقهات را دنبال کنی.
به خاطر تغذیه نوزاد از مادر نمیتوانی به روشهای پایین آوردن وزن از طریق تغذیه فکر کنی.
مخصوصاً اگر ماشین نداشته باشی ترجیح میدهی همه به خانهات بیایند تا از دلتنگی در بیایی و تو کمتر به خانه کسی میروی. و همین میشود که تا جای ضربههای موجود بر دیوارهای خانه و ترکهای سقف را حفظ میشوی.
هرکه تماس میگیرد فراموش میکند حال تو را هم بپرسد و مثلاً بخواهد بداند در طول روز چند ساعت میخوابی؟ چهطوری غذا درست میکنی؟ دکتر برای خودت چه توصیهای داشت؟ اصلاً دردهایت بهتر شده است؟ و ... . البته ممکن است هیچکدام از این سوالها مهم نباشد اما پرسیدنش برای مادر موجب دلگرمی است که معمولاً اتفاق نمیافتد.
تا بیشتر از چهل روز انجام فرایض دینی بسیار با آداب خواهد بود و گاهی کلافهات میکند.
و تغییر هورمونها و فعل و انفعالات بدن برای برگشتن به حالت قبل به نظر من یکی از کوچکترین دلایل افسردگی میتواند باشد و منشاء اصلی آن خارجی است.
و با وجود همه اینها تو سعی میکنی روحیهات را حفظ کنی و مرتکب عملی نشوی که کسی به خودش اجازه بدهد که بگوید تو دچار افسردگی پس از زایمان شدهای!
که اگر این واژه را بشنوی از درون چیزی در تو فرو میریزد و صدایش را جز تو کسی
نخواهد شنید.
خلاصه اینکه کسی برای این چندین و چند دلیل راهکاری ندارد. آدمها برایشان سادهتر است که قضاوت کنند تا فکر کنند. و اگر خودشان را جای تو بگذارند ممکن است پیشنهادهای خوبی داشته باشند!
مثلاًً یک وعده غذا درست کنند و برایت بیاورند. یا دعوتت کنند به خانهشان و مطمئنت کنند که همه چیز برای چند ساعت با هم بودن و آن فسقلی آماده است.
یا حتی از قرار سفری در ماههای دور با تو صحبت کنند. یا دلگرمت کنند که این روزهای شیرین اما سخت خیلی زود تمام خواهد شد و تو فرصت بیشتری برای خودت خواهی داشت. و ... .
اما بیشتر آدمها راههای ساده و برداشتها و قضاوتهای سخت را ترجیح میدهند. و این میشود که تو هرچقدر هم تلاش کنی که تسلیم این مشکلات نشوی و تا پایان شب در حالیکه همه چیز مهیا بوده زنده بمانی، این اَنگ از نگاه بیرونی و دیگران بر پیشانیات خواهد نشست. تو افسردگی پس از زایمان گرفتهای!
لااقل دیگر مجبور نیستی از این واژه فرار کنی!
* همسرم حواسش هست و خیلی همراهی میکند؛ خانوادهام تنهایم نمیگذارند؛ دوستی دارم که هر وقت به خانهمان میآید یک عالمه خوراکی برایم میآورد که یا خودش بسته بندیشان کرده یا مادرش برایم درست کرده؛ دوستانی دارم که زود به زود حالم را میپرسند؛ و اگر لطف خدا، همسرم، خانوادهام و دوستانم نبود با همهی اعتماد بهنفسم، خیلی زود کم آورده بودم!