پسرم!
تا وقتی باردار نشدهای و انتظار آمدن انسانی را نکشیدهای معنای خیلی چیزها را نمیدانی.
یکیش همین که وقتی از تو میپرسند دوست داری فرزندت دخترباشد یا پسر؟ از ته دل بگویی فرقی نمیکند؛ فقط سالم باشد!
کلیشه شده و تکراری است اما هست. به قوت هست! تا آخرین لحظهها آرزو میکنی فرزندی که به دنیا میآوری سالم باشد.
اما خب اگر برای تو هم مهم نباشد که جنسیت فرزندت چیست،سوال اطرافیانت علاقمندت میکند که بدانی فرزند دختر داری یا پسر؟
و اینکه کدام باشد خیلی چیزها را تغییر میدهد.
لباسها و وسایلی که نیاز هست برایش بخرید؛ نوع تربیتش؛ تقسیم مسئولیتها؛ نوع ارتباطتان با دوستانی که فرزند کوچک دارند؛ مکانهایی که با هم در آن حضور پیدا میکنید؛ نوع دوست داشتنش حتی!
دلم میخواهد بگویم نوع اسباببازیهایش فرق نمیکند. که اگر دختر باشد باید با دنیای مردانه هم آشنا باشد؛ و اگر پسر باشد باید نقشهای زنانه را بشناسد تا فردا بتواند درک کند و به آنها احترام بگذارد. یعنی از همه اسباببازیها باید داشته باشد و با آنها بازی کند. بیخیال برچسبهای دیگران.
بعد از عبور از پنج ماهگی حالا میدانیم که فرزند پسر داریم.
این برای من یعنی آشنا شدن با یک دنیای دیگر! برای پدر درک این دنیا احتمالاً سادهتر است.
باید اعتراف کنم که پیش از این تصور فرزند خودم را هم نمیکردم چه برسد به اینکه او انسانی باشد نه از جنس من!
حالا من یک پسر دارم!
و حالا وقتی میخواهم صدایش کنم میتوانم بگویم: پسرم!
از همین حالا فکر خیلی از روزهایش را میکنم؛ روزهایی که با پدرش به قسمت مردانه مسجد میرود؛ در صف مردانه گیت فرودگاه میایستد؛ روزی که به مدرسه پسرانه
میرود؛ روزهایی که در دایره دوستانش قرار میگیرد و مرا بدان راهی نیست؛ روزهایی که به بلوغ میرسد و میخواهد از ما دور باشد؛ روزهای دانشگاه؛ روزی که به سربازی برود؛ سفرهایی با دوستانش به مکانهایی که قلب مرا هدف میگیرد؛ روز ازدواجش و .... .
همه اینها یعنی خداوند به ما یک فرزند پسر «هب» کرده است.
باشد که درست تربیتش کنم. و تماشای روزهایی که با افتخار بگوییم او پسر ماست!