وقتی از بارداری حرف می زنیم ...
تا وقتی باردار نشدهای چیز زیادی در موردش نمیدانی؛ همانطور که تا وقتی پا به زندگی مشترک نگذاشتهای خیلی چیزها برایت انتزاعی یا دور از ذهن است.
هرچه آن دو تا مادر که یکیشان تا ماه دیگر انتظار فرزند دومش را میکشید و دیگری فرزند دو ماههاش را در آغوش گرفته بود گفتند مرا فهماند که چه کم میدانم!
قبل از آن هرچقدر هم که مطالعه کرده باشی و گوش خوابانده باشی به شنیدن حرفهای مادرانه فایده ندارد.
و تا برای خودت اتفاق نیفتد نمیتوانی درست این معنا را درک کنی.
به گمانم هر کس مادری را به گونه خود درک میکند. از همان روزهایی که با خبر دوتا شدن مواجهه میشود.
شاید در مواردی همه زنها باهم اشتراکاتی داشته باشند اما بارداری و بعد هم مادری برای هر زنی خاص است؛ مثل زندگی!
و برخلاف ظاهر هیچ دو نفری مثل هم تجربهاش نمیکنند.
خلاصه اینکه تا قبل از آن کسی چیزی در مورد مصایب بارداری و مادری به تو نمیگوید.
یا اگر هم بگوید حواست آنقدر پیش قسمتهای مختلف زندگی که با آن درگیری هست که این کلمات را به واقع نمیشنوی.
شاید هم توی دلت بگویی برای من اینطوری اتفاق نخواهد افتاد! و این یکی از مشترکات مادرهاست که وقتی از دردهای مادری میگویند بعدش اضافه میکنند: و فقط کافی است یک لبخند به تو بزند حتی کج تا همه چیز را فراموش کنی و غرق شوی در سعادت و خوشی!
پسرم! همهی خندههایت را برای دنیای ما بیاور!
تا به یاد آوریم در این روزمرگی هم میشود زاویه لبهایمان را کمی تغییر دهیم.