زائر کوچولو
چندمین سفری است که نیامده سهتایی رفتیم.
اما این یکی با بقیه فرق داشت.
دلم میخواهد فکر کنم به بهانه معصومیت تو دعوت شده بودیم. دو شب قدر و بیشتر کنار حرمش.
پدر خواست بهجای تو زیارت کنیم تا روزی که خودت بتوانی اذن دخول بخوانی و سلام بدهی و نماز بخوانی.
و من دلم میخواست بدانم تو هم برای ما دعا میکنی؟
با دستهای کوچک و قلبت که اگرچه اندازه یک گردو است اما میدانم میتواند به اندازه همه مردم جهان جا داشته باشد.
هنوز نبودی اما ما مشق مادری و پدری کردیم. اینکه وقتی آمدی و در حرم امام مهربان نفس کشیدی چه کنیم که راحتتر باشی؟ کدام صحن، کدام رواق، چه ساعتی؟
اینبار هر بچه کوچکی را میدیدم تو را تصور میکردم. یعنی آرام کنارم خواهی نشست یا مثل آن فسقلی شجاع باید از حوض وسط گوهرشاد بیرونت بیاوریم؟
یعنی حوصلهات زود سر میرود یا دوست داری خیلی در حرم بمانی؟
من حتی شماره کفشداریهایی را که کالسکه امانت میگرفتند به خاطر سپردهام.
و دلمان میخواهد وقتی آمدی خیلی زود دوباره سفر را تکرار کنیم. اینبار با لباسهایی یک وجبی یک زائر کوچولو در چمدانمان.
نمیدانم شبهای قدر گذشته چه خواسته بودم که تو را هدیه گرفتیم اما اینبار از امام مهربان خواستم که خودشان برایت دعا کنند!
زیارتت قبول زائرکوچولو!
میشود برای بچهها از این سفر عزیز فقط اسباببازی و لباس سوغاتی نخرید.
کتاب بهانه خوبی است برای به یاد آوردن خاطره خوب این سفر. ما برایت زیارتنامه زائرکوچولو[1] را گرفتیم. به امید روزهایی که آنرا چندباره برایت بخوانیم.
یک کتابفروشی کودک بسیار خوب هم دارد مشهد به نام کتابخانه کوچک ما.
فروشگاه مرکزیاش در میدان سعدی. خیابان سناباد. مقابل سناباد 7 است و فروشگاه شماه یکش در بلوار سجاد. چهارراه بزرگمهر. پاساژ مروارید. رفتید و فرصت داشتید حتماً سری بزنید.
-
نوشته مجتبی آموزگار.
تصویرپردازی لیدا طاهری. تهران. نشر زیتون.