شغل تمام وقت مادری
کمتر از 60 روز دیگر بیشتر فرصت ندارم که مادر نباشم.
انشاالله بعد از آن همیشه باید مادر باشم. و مادری تا مدتها میشود شغل تمام وقت من.
شغلی که خودم انتخابش کردهام و آن مهربان بزرگ اجازهاش را داده. شغلی که ساعت
مشخصی ندارد. نه حقوق دارد و نه مرخصی. شغلی که هیچ روزی تعطیلی ندارد و اصلاً روزهای تعطیل پرکارتر هم میشود.
مادری راهی است که وقتی تصمیم گرفتی بروی باید تا آخرش بروی. و آخرش یعنی آخر خودت.
یکنفری میآید که از خودم برایم مهمتر میشود. یکنفری که ریتم زندگیمان با آواز آرام نفسهایش تنظیم میشود. و تقدویممان پر میشود از اتفاقهایی که برای او رخ میدهد. یکنفری که نمیدانم او به ما بیشتر احتیاج دارد یا ما به او.
یکنفری که خدا خواسته.
حالا کمتر از 60 روز بیشتر فرصت نداریم برای دوتایی زندگی کردن، دوتایی غذا خوردن، فیلم دیدن، بیرون رفتن، مهمانی دادن، سفر رفتن، جشن گرفتن و خلاصه همه چیز.
این روزها هرچه به پایان این انتظار نزدیکتر میشویم فکر میکنم ما دوتایی هم روزهای خیلی خوبی داشتیم. هنوز زندگی یکنواخت نشده بود که تیک تاک ساعتش شنیده شود.
هنوز دیوانه بازی داشتیم برای هم. و اینکه از خدا خواستیم تا عنایتش را شامل حال ما هم بکند برای تکراری شدن نبود.
اما هنوز نمیدانم که هنوز ظرفیت مادری دارم یا نه.
گاهی میترسم کم بیاورم. گاهی از دردهایش میترسم. و از سلامت فرزندم بیشتر
از همه.
بعد همسرم یادم میآورد که اینهمه آدم روی این کره خاکی زندگی میکنند که روزی مادری آنها را زاده و بعد در پناه خدا بزرگ شدهاند. اینطوری است که فکر میکنم تنها نیستم. و من هم یکنفرم از جمعیت چندین میلیون نفر مادران کره زمین.
و بعد از گذشت اینهمه قرن کار مهمی هم دارم انجام نمیدهم.
آیا من هم روزی اینجا خواهم نوشت که حوصلهام از مادری سر رفته و حسرت یک ساعت مطالعه بیدغدغه، یک خرید یا پیادهروی بی استرس، یک ساعت خواب آرام و ... مانده بر دلم؟
دلم میخواهد اینطور نباشد و همانطور که تا اینجای زندگی از همه چیز لذت بردهام از باقیاش هم لذت ببرم.
و هرچه فکر می کنم جز چند کار اداری کار خاصی که بخواهم حتماً قبل از تولد او انجام دهم به ذهنم نمیرسد.