یک اتاق پُر از تو!
کم کم از انتزاع بیرون میآیی. وقتی یکی از دو اتاق کوچک خانه مال تو میشود.
وقتی تخت و کمد و کتابخانهات را سرهم میکنند و میگویند مبارک است! بفرمایید تحویل بگیرید.
وقتی همه لباسهایت آویزان جالباسیهای خرسی رنگی میشوند و همه کتابهایت قطار میشوند پشت سر هم.
و پازلهای چوبی بعد این سالها جای درست خودشان مینشینند و فرشتهها بالای تختت به پرواز در میآیند.
هر تکه اینها روزگاری به شادی انتخاب شدهاند. روزهایی که اصلاً قرار به آمدنت نبوده. فکرت اما بوده، و خیالت.
و فکر میکنم برای هر زوجی چنین باید باشد. حتی وقتی تازه بههم رسیدهاند نمیتوانند بیخیال فرزندی که روزگاری به امید خدا قسمتشان میشود شوند.
این است که اگر چیز قشنگی ببینند، میخرند. کتاب، عروسک، لباس ... .
و این یعنی زندگی دو نفره هم از آن اول امید به رشد دارد.
رسیدن به یک رابطه کاملتر. بالا رفتن از پلههای زندگی به علم سخت شدنش
حتی.
و ما دو تا انگار همیشه منتظر تو بودهایم پسرم!