مادر و پسری
آدم باید گاهی با پسرش ناهار برود بیرون.
فرقی هم نمیکند که پسرش چند ساله است یا چندماهه و یا هنوز به دنیا نیامده.
و باید به این فکرها که در یخچال غذای سالمتر هست و یا میتوانم به محض رسیدن به خانه نیمساعته یک غذای خوب درست کنم و یا تخم مرغ هم بخوریم بهتر از غذای بیرون است و ... غلبه کند و برود یک رستوران خوب و آرام و یک غذای دوست داشتنی سفارش بدهد.
بعد یک میز با بهترین نما را انتخاب کند و با پسرش بنشیند آنجا و منتظر شود غذایشان آماده شود.
برای رفتن به جا یا قرار دیگری هم اصلاً عجلهای نداشته باشد.
امروز بعد از پیگیری یک سری کارهای اداری طولانی و خسته کننده با پسرم رفتیم بوف ناهار.
روی پل عابری که یک طرفش مرا تا 45 دقیقه دیگر به خانه میرساند و طرف دیگری که تا 5 دقیقه دیگر به ناهار در یک جای آرام می رساند، کلی کلنجار رفتم و بالاخره ناهار بیرون را انتخاب کردم.
ساعت از دو و نیم گذشته بود و مشتریهای ناهار کمتر شده بود.
من بودم و پسرم و کلی فکر. و نمای یک اتوبان بزرگ که از ماشینها و آدمها پر و خالی میشد و هیچکدامشان هم حواسشان به ما نبود.
من و او خیلی حرفها داشتیم که بههم بزنیم. خیلی از حرفها که جایش سر میز غذا و سفره در خانه نبود. باید میبردیمشان یکجای دیگر. یکجور حرفهای مادر و پسری.
اصلاً خیلی از حرفها هم ممکن بود تکراری باشد اما چون در یک فضای دیگری گفته میشد محتوایش فرق کرده بود.
و در این میان زمانیهم مال خودم بود. شاید بعداً کمتر چنین خلوتی پیدا کنم.
فرصتی که بتوانم زندگی را یک دور دیگر مرور کنم. حتی اگر باورم نشود این مسیر طولانی را تا امروز آمدهام و هنوز قسمتهای شگفتانگیزی از آن مانده است.
نمیدانم فردا که مادر شدم دلم میآید تنهایی بروم یکجای دنج و یک ناهار خوب بخورم یا نه، اما میدانم بارها من و او میرویم دنبال بابا و سهتایی همدیگر را به ناهار نزدیک محل کار بابا دعوت میکنیم.
و آنقدر به ما خوش خواهد گذشت که از مرورش هم لذت ببریم و دوست داشته باشیم به یادبودش تکرارش کنیم.
آدم باید گاهی خانه و آشیانهاش را ترک کند و از یک جای دیگر و از زاویه دیگری به زندگیاش، روابطش و حسهایش نگاه کند.
و باز هم برگردد خانه.
یکروز هم پسرم مرا به ناهار دعوت خواهد کرد.
-
چینی زرین سرویس های کودکانه قشنگ و با کیفیتی دارد. این طرح جنگلش را خیلی دوست دارم. البته این طرحش را هنوز پیدا نکردم اما طرح های قشنگ دیگری هم دارد.