مثل یک فیل
دلم میخواهد همین حالا که همه خوابند ساکت و آرام، پاورچین پاورچین میرفتم به یک جزیره ناشناخته و بدون هیچ نگرانی فرزندم را صحیح و سالم به دنیا میآوردم و در حالیکه هیچ دردی نداشتم بر میگشتم.
این روزهای آخر دارم اس ام اسها، تماسها، کامنتها، و ایمیلهای زیادی را پاسخ میدهم که میخواهند بدانند فرزندم بهدنیا آمده است یا نه.
توجه و علاقه اینهمه دوست البته خوشحالم میکند. یادم میآورد که تنها نیستم. عزیزانی دارم که حواسشان به من هست. حتی آنهاییشان که ماههاست ندیدمشان. اما نگرانی آنها نگرانم میکند.
اولین تماس از طرف مادر است که هر روز زودتر از روز پیش اتفاق میافتد و یکطوری حالم را میپرسد که انگار چند ساعتی است درد زایمان به سراغم آمده و به او نگفتهام.
گاهی میتوانم یک جواب را در پاسخ چند نفر ارسال کنم.
گاهی باید آنکه چندبار زنگ زده و من به تلفنم دسترسی نداشتهام را پشت خط آرام کنم و مطمئنش کنم که حالم خوب است و فقط صدای زنگ را نشنیدهام.
دیدارهای حضوری البته مفصلترند و معمولاً شکل ثابتی دارند. اول حالت را میپرسند و زمان زایمانت را، اینکه چند روز دیگر مانده و زیاد هم متقاعد نمیشوند که همه چیزش دست خداست. بعد مدل زایمانت را میپرسند که طبیعی است یا سزارین. حتی اگر بگویی هنوز معلوم نیست بازهم در مضرات یکی و فایدهی دیگری برایت سخن میگویند. بعد به شوخی پیشنهاد میکنند که فلان روز برای آنها بهتر است به هزار دلیل. و آخر هم میگویند دیگر حوصلهشان دارد سر میرود و امیدوارند در دیدار بعدی فرزندم به دنیا آمده باشد. حرفهای دیگری هم هست. میخواهند برایشان دعا کنم و مرا بیشتر از همیشه مقابل بیچیزی خودم شرمنده میکنند. و برای هردویمان آرزوی سلامتی میکنند و ... .
این پیگیریها کمکم دلم را شور میاندازد.
نکند دیر شده و دکترم اشتباه میکند؟
نکند فرزندم دارد وزن کم میکند و باید خیلی زودتر بهدنیا میآمده؟
نکند مشکلات جنین در ماه و هفته آخر فرزند مرا هم دچار کند؟
نکند ......
شنیدن تجربه بعضیها هم خیلی غمانگیز است.
راحت غذایتان را بخورید که تا چند سال آینده نمیتوانید به یک رستوران بروید و یک لقمه غذا بخورید.
خوب بخوابید که تا ماهها یک خواب راحت نخواهید داشت.
مهمانیهایتان را بروید که تا سه ماه آینده نمیتوانید پایتان را از خانه بیرون بگذارید.
غذاهایتان را بپزید که تا مدتها نمیتوانید یک پیازداغ درست کنید.
خیلی شیک و منظم سر قرار حاضر شوید که تا مدت کوتاه دیگر یک فسقلی برایتان تعیین تکلیف خواهد کرد.
خانه تمیزتان را خوب ببینید که بعداً هیچ نقطهای از آنرا اینچنین مرتب نخواهید دید.
از دیدن عزیزان و دوستانتان حسابی استفاده کنید که فردا همانها شما را بهخاطر سهل انگاری سرزنش خواهند کرد و ... .
و همه اینها کنار نگرانی برای سلامت فرزندم التهاب پوستم را بدتر میکند. ورم و بیحسی انگشتان یک دستم را بیشتر میکند و گرفتگی رگ پایم را تا قلبم میکشانند.
حالا یا روز شمار صفحه من اشتباه عمل میکند یا دکترم زیادی صبور است که 5 روز دیگر به من فرصت داده است و یا همه آنهایی که میگویند مدت بارداری انسان 9 ماه است دروغ میگویند.
آدمها گاهی وقتها فیل میشوند!
نه از نظر جثه، بهخاطر صبری که باید در مدت بارداری بکنند.
و اگرچه میدانم نباید نسبت به هر درد ماه آخر که با درد دیگر تسکین پیدا میکند شکایت کنم اما اینرا هم میدانم که بخش اعظمی از این دردها جنبه اجتماعی دارد.
تو حق اعتراض نداری چون قانون نوشته شدهای برایش وجود ندارد.
و نمیتوانی نسبت به آن بیتفاوت باشی چون یک موجود اجتماعی هستی و از ابتدا حیات اجتماعی داشتی.
و این تازه اول راه است.
ما در جامعه به شدت مهربانی زندگی میکنیم که به خودش اجازه قضاوت میدهد. و خودت هم داری در همین جامعه زندگی میکنی و عضو همین جامعه هستی.
بگذار این یادداشت را یکجایی تمام کنم و بخواهم برای سلامتی فرزندم و همه بچههایی که هنوز به دنیا نیامدهاند و آمدهاند دعا کنید.
اینطوری برای همه مردم جهان دعا کردهایم؛ که همه بچههای پدر و مادرهایمان هستیم.
و من چه خوشبختم برای داشتن خدایی که در همین نزدیکی است و دوستانی که بهترند از آب روان!