خانواده خوشحال ما
این خانواده خوشحال توی نقاشی که با دو تا مگنت سبز و آبی روی یخچال قرار گرفته ما هستیم.
آنطور که خواهرزاده ما را کشیده دستهایمان را بالا بردهایم و یک لبخند گنده هم داریم و احتمالا داریم خوشحالی میکنیم که با مداد شمعی بهتر از این هم نمیشد شادمانی ما را تصویر کرد.
آن که لبخند قرمز دارد و باد موهایش را به یک طرف برده من هستم و باید بگویم با اینکه در مورد رنگ لباسم حق انتخاب نداشتم اما از ترکیبش خیلی خوشم میآید و از آن بسیار هم راضی هستم.
آنکه عینک دارد و موهایش به آسمان رفته آقای همسر است که خانم نقاش همیشه دوست دارد موهای مرد نقاشی مرا به خاطر یک شوخی قدیمی خیس خیسی (سیخ سیخی) بکشد.
و آنکه از همه کوچکتر است و بر خلاف ما پاهایش روی زمین قرار گرفته و البته موهای خیس خیسی دارد پسر کوچولو ماست که این روزها نه ماهش هم تمام شده.
با وجود حجم بسیار زیاد نقاشی های دختر نقاش خواهرم که تابحال کلاس نقاشی نرفته و هر هفته لااقل دوتا نقاشی خوشرنگ با سوژه های خلاقانه به یخچال ما اضافه میکند، دوست دارم این نقاشی را زیاد ببینم.
همهچیز این نقاشی خیلی شاد و پر رنگ است. ابرهایی که با وجود آسمان آبی هستند و زمین سبزی که احتمالا مچ دست دخترک را خسته کرده بوده و خورشیدی که سعی کرده بین آنهمه آبی زرد بماند.
خنده ماهم؛ رنگ لباس هایمان و همینکه پسر بین من و پدر قرار گرفته یک احساس امنیت خوبی دارد.
حالا میدانم که داشتن احساس امنیت خیلی هم ربطی به دارایی اقتصادی، حساب بانکی، داشتن خانه و ماشین و ... ندارد. و ما خوشحالیم خدای عزیز چون تو را داریم.
خلاصه اینکه دلم میخواهد خانواده کوچکمان همیشه شبیه این نقاشی باشد حالا با چند تا کاراکتر شاد و رنگی دیگر آن وسط.
کاش دختر خواهرم همه مردم زمین را همینقدر شاد میکشید.