هربار که یک سونوگرافی یا آزمایش مهم باید انجام دهم به مادرموسی فکر می کنم وقتی که خدا دلش را قوی کرد و فرزندش را با دستان خودش به آب سپرد.
من آنقدر ایمان ندارم! و تا جواب آزمایش را نگیرم فکرم هزارجا میرود.
اگر خیلی پریشان باشم به قرآن پناه میبرم و او هم در آیهای به من میگوید: خودم حافظ شما هستم! از آن روز که خلقتان کردهام!
تا کمی آرام میشوم اما باز آن هراس با من است. و این انتظار هولناک اصلاً شبیه انتظار نتایج کنکور و انتخابات و نیست که. پای یک آدم در میان است! یک آدم کوچولو که هیچ قدرت دفاعی از خودش ندارد و تا به این دنیای آدمها چشم نگشاید نمیتوانی کاملاً مطمئن شوی که سالم است و آرام نفس میکشد و ... .
و این نگرانی برای او که 500 گرم بیشتر ندارد اما قلب و مغز و استخوان و مفصلهایش شکل گرفته، آنقدر زیاد است که کمتر برای خودم و همسرم نگران میشوم.
این هفته سونوی آنومالی که ناهنجاریهای جنین و سلامتش را نشان میدهد انجام دادم. آقای پدر اولین بار بود که فرزندش را در صفحه مانیتور میدید و میتوانم تصور کنم که چه حسی داشت.
وقتی به خانه رسیدیم 11 شب بود. اما خب او سالم بود. و این یک آرامش بزرگ دوباره را همراه آورد. تا آزمایش و سونوی بعد.
من اما هنوز هم هیچ شباهتی به مادر موسی ندارم! جز اینکه خدایمان یکی است و زن هستم.