زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

 7 بعدازظهر دیشب روی صندلی‌های یک تا سه ردیف اول سینمای موزه سینما، لحظه‌های نابی را تجربه کردیم.

وقتی که دوستمان پیشنهاد چند بلیط جشنواره را داد، فکر کردیم یوسف را بگذاریم خانه مامان و بعد برویم. فکر ترافیک شریعتی و تجریش و ولیعصر منصرفمان کرد و از همان جلسه قرآن راه افتادیم سمت باغ فردوس. با یوسف!

از وقتی پسر به جمع خانواده مان اضافه شده کمتر سینما می‌رویم و مدل اوقات فراغتی مان عوض شده. البته به طرز خوشایندی. و خب فیلم خاصی هم نبوده که آرزوی رفتن و دیدنش را داشته باشیم؛ وگرنه یوسف را می‌سپردیم به خانواده مان و می‌رفتیم می‌دیدیم. اما با یوسف سینما رفتن کار درستی به نظرمان نمی‌رسید. که برای تماشای تلویزیون هم محدودیت قایلیم چه برسد به پرده بزرگ سینما و صدای بلند و کلاً ژانر متفاوت نمایش و محتوا.

درست یا غلط دیروز برای اولین بار رفتیم سینما، سه تایی!

از قبل خبر نداشتیم کدام فیلم. حس مان اما خوب بود. یک جای پارک عالی پیدا کردیم به موقع رسیدیم و یوسف را نشاندیم روی صندلی وسط. فیلم شروع شد. رویای شیرین خیال کمال تبریزی!

بیست دقیقه از فیلم را یوسف دید. بی آنکه از صندلی‌اش تکان بخورد. انگار قرار بود یک ساعت دیگر در کنفرانس خبری فیلم به عنوان منتقد شرکت کند و حسابی حواسش به فیلم بود. اما بعد یادش آمد می‌تواند راه بیفتد و پله‌های تاریک روشن سینما را راه برود و از خوشحالی جیغ بزند! که با ایثار پدر بقیه فیلم را من تنهایی دیدم و پدر و پسر وقتشان را در فضای باز موزه سینما و کتابفروشی حوض نقره و البته حوض فواره دارش گذراندند.

نمی‌دانم جلسه دوستان قرآن بود که حال مرا اینهمه خوب کرده بود، یا فیلم دخترانه سبز تبریزی و یا تماشای یوسف وقتی داشت فیلم می‌دید. اما دیشب حالم خیلی خوب بود! و با یک بستنی قیفی کره ای-گردویی و شکلاتی-موزی بهتر هم شد.

اما انگار بیشترش از تماشای یوسف بود که یهویی انگار خیلی بزرگ شده بود.

برای هر مادر و پدری لحظه‌هایی اتفاق می‌افتد که حس می‌کند چقدر بچه‌شان بزرگ شده!

مثلاً وقتی می‌خواهد قاشق یا چنگالش را خودش دستش بگیرد و غذا بخورد. وقتی که دقایق طولانی در اتاقش با اسباب بازی‌هایش سرگرم می‌شود و بازی می‌کند. وقتی پستونک و پتویش را بر می‌دارد و می‌رود سمت تخت یعنی لطفاً بیایید من را بخوابانید. وقتی که از او می‌پرسیم مامانت کو؟ بابایت کو؟ فلانی کو؟ و با انگشت درست نشان می‌دهد. وقتی که اسباب بازی‌اش را که دیگر کار نمی‌کند نشانت می‌دهد و می‌گوید با! یعنی باطری لازم دارد. زمانی که خودش یهویی می‌آید و چندتا بوست می‌کند و می‌رود. وقتی که صدای آهنگینش را بی آنکه واژه با معنی گفته باشد می‌شنوی و می‌روی می‌بینی دارد برای خودش کتاب می‌خواند.

برای من یکبار دیگر دیشب اتفاق افتاد!

 و خدا را شکر کردم به خاطر همه داشته‌ها و نداشته هایمان!

همه سکانس‌های زندگی‌ات خوب و سلامت با پایان خوش انشاالله پسرم!

فاطمه جناب اصفهانی
۱۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر
بلاگ مستطاب زندگی - مبارک شد تولدم 

تولدم مبارک شد.

یک کیک برانی شکلاتی با رزهای خامه ای صورتی پختم. کلی هدیه خوب گرفتم. چند شب مهمان داشتم. یک عالمه دوست و فامیل عزیز دیدم. کلی پیام‌های قشنگ گرفتم و تا تولدم مبارک شد.

شمع را یادم رفته بود که یک شمع صورتی گذاشتم و دور کیک هم روبان پهن صورتی بستم. یادم نمی‌آید خودم شمع تولدم را فوت کردم یا یوسف که تازه یاد گرفته با کلی حباب کوچک بارانی شعله ای را از فاصله نزدیک خاموش کند. آرزو اما کردم. و چه فرقی می‌کند!

سال‌های پیش این روزها چه حسی با من بود؟

آرشیو بهمنم را خواندم.

من چقدر بزرگ شده‌ام!

من چقدر بزرگ شده‌ام!

اما نه قوی.

کافی است مجبور شوم برای پیدا کردن چیزی سراغ یکی از کابینت‌های آقاجون بروم و یکی از درهای سبز را باز کنم. چشمم که به لیمو عمانی‌ها بیفتد، به چوب دارچین‌ها بیفتد برج بلندی در من فرو می‌ریزد. و خوابش را خواهم دید که برگشته. چرا برگشته؟ شاید آمده در مهمانی تولدم باشد.

و همین نیست که! کافی است عکس‌های تولد را توی مانیتور کوچک دوربین ببینم تا بفهمم مامان و بابا چقدر پیر شده‌اند!

و همین نیست که! کافی است ملانی لارنت بفهمد که برادرش در صخره نوردی مرده و همه دارند از او پنهان می‌کنند.

و همین نیست که!

آدم اگر من باشم هرچه بزرگ‌تر شوم ضعیف تر می‌شوم . انگار.

آدم اگر من باشم.

 

 

 

پ.ن.برفرا دوست داشتم.

وJE VAIS BIEN, NE TEN FAIS PAS(don’t worry, Im fine) را.

وBird People را.

وBig Hero 6.

وسیرک پاتری مودیانورا که دارد می گذرد.

پ.ن. آخ! بیمکس. آخ!

 

فاطمه جناب اصفهانی
۱۲ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بلاگ مستطاب زندگی - واژه ندارم

 

بعد مدت‌ها توانستیم چهارشنبه یک قرار دوستانه بگذاریم و با هم باشیم.

همه هفته را لحظه شماری کردیم و دلمان برای هم بیشتر و بیشتر تنگ شد.

باید تصمیمم را می‌گرفتم. یوسف را می‌بردم یا نمی‌بردم؟!

همیشه وقتی قرار بود جای شلوغی برویم و بیشتر از یک ساعت بمانیم حسام همراهمان بود و بیشتر مراقب پسر. حالا کارم سخت بود. باید هم مامان یک پسر یک سال و سه ماهه بودم و هم بابایش!

می‌دانستم این دیدار کوتاه نخواهد بود؛ فضا خیلی بزرگ است؛ عناصر جذاب مثل پله برقی، صندلی‌های رنگی، بچه‌ها، سُر بازی کف فروشگاه و ... زیاد است؛ وقتی بیرون هستیم یوسف درست غذا نمی‌خورد و نمی‌خوابد و خستگی و گرسنگی کلافه‌اش خواهد کرد؛ مسیر طولانی است؛ ساعت برگشت ترافیک است.

و کلی استرس دیگر مثل اینکه اگر یک لحظه غافل شوم و کسی یوسف را ببرد؟!

اگر یک لحظه غافل شوم و یوسف بخواهد تنهایی از پله برقی بالا یا پایین برود؟!

اگر نرده‌ها و شیشه‌ها و موانع محکم و امن نباشد؟!

اگر یکی از گلدان‌های سنگی یا دکور مغازه‌ها را بکشد و بیاندازد؟!

و ده‌ها اگر غیرقابل پیش بینی دیگر.

اینبار حسام نمی‌توانست یوسف را نگه دارد و دلم نمی‌آمد یوسف را با آن همه مسئولیت به مادرم بسپارم و کنار دوستانم خوش باشم. اصلاً بعید بود اگر بدون او بروم به من خوش بگذرد. هم از این نظر که همه این روزها با هم هستیم و چند متر بیشتر از هم فاصله نداریم و هم از این لحاظ که نگهداری از یوسف در جای جدید و بزرگی مثل خانه مادر حتماً کار ساده ای نبود و او باید همه دقیقه‌ها کنارش بود تا بلایی سر خودش نیاورد و باید مرتب بغلش می‌کرد تا بتواند قناری‌ها را ببیند و برای پرنده‌های پشت پنجره دست تکان بدهد و با آب پاش بابا گلدان‌ها را آب بدهد. اما خب جایش در خانه پیش مامان و بابا امن بود. می‌توانست استراحت کند. حتماً غذای خوبی می‌خورد و کلی همه هوایش را داشتند.

ته دلم اما می‌دانستم که اگر همراهم باشد به او هم خوش می‌گذرد. علاوه بر اینکه مطمئن بودم دوستان عزیزم در کنارم هستند و یوسف را سرگرم می‌کنند و با او همراه هستند.

اما خب باید پیش بینی همه چیز را می‌کردم. خوراکی، اسباب بازی، لباس، کفش اضافه، تایمی که در مسیر بود و ترافیک و ... .

من و یوسف با هم به قرار دوستانه رفتیم!

و اگر پالادیوم یک کپسول بزرگ بود که از انرژی مثبت صدها نفر از مردم پُر می‌شد، ما یازده نفر می‌توانستیم همه آن را یک جا پُر کنیم!

ما فقط بال نداشتیم و آنقدر خستگی‌هایمان از دیدار با هم جایش را به نشاط و تازگی داده بود که یادم نمی‌آید کسی پرسیده بود ساعت چند است.

امروز که خستگی دیروز به کلی رفته برای یوسف دعا می‌کنم دوستانی داشته باشد به خوبی دوستان من! و یکروز وقتی از دیدار دوستانش به خانه می‌آید بگوید مامان! از بهشت آمده‌ام! جای تو خالی!

به یک نتیجه رسیده‌ام، نمی‌توانم مدت زیادی دور از یوسف باشم. مثل گیاهی که توی خاک ریشه کرده.

مثل بیماری که با سرمش زنده است.

مثل آوازی که وصل حنجره ای است.

وقت رفتن که می‌شود دارم می‌دوم وسایل او را آماده کنم و قشنگ‌ترین لباس‌ها را با شعر و بوسه تنش کنم. وقت خرید همه حواسم به لباس‌ها و اسباب بازی‌ها و کتاب‌های 14 ماه تا 2 سال است.  وقت غذا خوردن در مهمانی بشقابم پر می‌شود از غذاهایی که خوردنش برای او راحت است.

واقعاً مهم نیست اگر لباسی که لازم داشتم نخریدم. کتاب دوست داشتنی‌ام را با رضایت به فروشنده تحویل می‌دهم. وقت دکتر و آزمایشگاهم را فراموش کردم. چند ساعت است که غذا نخورده‌ام.

اگرچه من هم علاقه مندی های خودم را دارم و در روز حتماً ساعت‌هایی هست که مال خود خودم است! و من هم گاهی از این نقش تمام وقت خسته و کلافه می شوم.

اما یک چیزی در من اتفاق افتاده است.

من مادر شده‌ام.

 

 

پ.ن. مادر شدن شکل و قیافه آدم را عوض می‌کند حتا. وقتی دیدمت فرضیه‌ام دوباره تأیید شد مامان عزیز! تو از آدم‌ها فاصله گرفته بودی! تو شبیه فرشته‌ها شده بودی! خوش به حال فرزندی که مادری چون تو دارد!

پ.ن. بعد یک روز برسد که خدا بگوید به بهانه دوستی با این دوستان مهربان و صادق و خیرخواهت تو هم همراه آن‌ها وارد بهشت شو!

پ.ن.خدای من! وقتی دوستی با این بندگان نازنیت مرا به عرش می‌رساند، دوستی با محبان و محسنینت از من چه خواهد ساخت؟!

پ.ن. خدای من! زنان و مردان زیادی هستند که دوست دارند مادر و پدر شوند. می دانم که حواست به آن ها هست. و باران لطفت شامل آن ها هم شده. شادی را مهمان همیشه دل هایشان کن که بی نقش مادری و پدری، مادر و پدرند.

 

 

 

 

 

فاطمه جناب اصفهانی
۰۲ بهمن ۹۳ ، ۲۲:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

اگر حوصله فرزندتان سر رفته و دلتان می‌خواهد یک کاردستی ماندگار درست کنید، اگر دوست دارید گیفت های تولد فرزندتان را خودتان درست کنید، اگر می‌خواهید هدیه و عیدی‌های بچه‌های اطرافتان را خودتان درست کنید، دست به کار شوید!

پارچه را به اندازه ای که دور انگشت (انگشت کسی که قرار است با آن بازی کند) بچرخد و کمی بیشتر برای کوک ببرید و مثل یک هرم دو طرف آن را به هم بدوزید و یا با چسب حرارتی به هم بچسبانید.

روی یک نمد گرد یا هر توپ متناسب با سر عروسک انگشتی چسم و دهان بگذارید و اگر خواستید برای این کار از مهره‌ها و یا دکمه‌های رنگی استفاده کنید.

می‌توانید از گل‌های پارچه ای، دکمه، مهره‌های رنگی و هر وسیله دیگری برای تزیین لباس عروسک استفاده کنید.

و بعد سر را به بدن عروسک بچسبانید.

من چادر رنگی برای عروسک استفاده کردم و بعضی از عروسک‌ها از ابتدا با بدنه همان چادر رنگی سر را نگه داشتند.

می‌شود از روسری برای عروسک‌های دخترانه و از کلاه بلوط برای عروسک‌های پسرانه استفاده کرد.

همچنین می‌توانید برای عروسک‌ها از ربان، کاموا و بافتنی و پارچه شال گردن تهیه کنید و آن را دور گردنشان بچسبانید تا جای چسب‌ها هم پیدا نباشد.

در ساختن این عروسک‌ها از بچه‌ها کمک بخواهید تا لذت بازی کردن با عروسک‌های انگشتی برایشان چند برابر شود!

از نمونه عروسک‌های چادری برای هدیه و گیفت جشن عبادت می‌توان استفاده کرد.

           

فاطمه جناب اصفهانی
۲۹ دی ۹۳ ، ۱۵:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

ویژگی همه لالایی‌ها آرام بخشی و امیدواری برای وقت بیداری است. کتاب‌های خوبی هم در همین تیپ نوشته شده اما یکی از متفاوت‌ترین آن‌ها لالایی تایلندی است که مین فانگ هو نوشته و خانم فریده خرمی آن را ترجمه کرده است.

این کتاب داستان مامانی است که فرزندش را خوابانده و حالا از حیوانات کنار خانه خواهش می‌کند آرام باشند تا او بخوابد. وقتی همه دشت آرام می‌شوند و حتا خود مادر هم به خواب می‌رود بچه بیدار شده و دارد بازی می‌کند!

این لالایی پر است از صدای حیوانات و جملات قشنگ مادر خطاب به حیوانات. و البته قول نمی دهم بعد از خواندن چندباره آن فرزندتان به خواب رفته باشد! J

 

پ.ن. از فاطمه علمدار عزیزم به خاطر معرفی این کتاب ممنونم! و خدا به مامان عزیزش سلامتی بدهد که این کتاب را خرید.

پ.ن. کتاب را می‌توانید از اینجا تهیه کنید.

فاطمه جناب اصفهانی
۲۹ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بلاگ مستطاب زندگی - پیشنهاد گلدانی خیلی سبز!

 

 داشتم به دوستی پیشنهاد خرید گلدان می‌دادم که فکر کردم شاید این جا به دوستان دیگرم هم بهترین گلدان‌هایی که داشته‌ام و یا دوست دارم داشته باشم و می‌شناسم معرفی کنم.

گلدان خوب مثل دوست خوب است. یک جور رابطه خوب عجیبی دارد با آدم که اگر به آن بها بدهی و مثلاً خاک و گلدان خوب برایش تهیه کنی و حواست به آب و نورش باشد حالا حالاها رفیقت می‌ماند.

دو ماه مانده تا عید. اگر زودتر گلدان بخریم، زودتر عادت می‌کنند و روزهای بهار خانه زیباتری خواهیم داشت. همینطور گزینه‌های خوبی هستند برای هدیه‌های دید و بازدید عید و ماندگارتر از دسته گل‌های شاخه بریده.

Syngonium  09 

سینگینیوم! سینگینیوم عزیز!

اگر سرسبز بودن گیاه برایتان مهم است و وقت زیادی برای پرورش و رسیدگی به آن نداریدسینگینیومبخرید. کمی آب می‌خواهد و نور غیر مستقیم. آن قدر بخشنده است که اجازه می‌دهد هروقت خواستید شاخه ای از آن را (از زیر یک گره) ببرید و در آب بگذارید تا گیاه تازه ای داشته باشید. و یا به عزیزی هدیه‌اش دهید.

نوع مینیاتوری و معمولی‌اش را دیده‌ام که همه قشنگ هستند.

قیمت مناسبی دارد و یک گلدان پر برگش را 12 تا 30 هزار تومان می‌توانید تهیه کنید.

 

 

 Dwarf Umbrella Tree

شِفلِرای قوی!

اگر از گیاهان ایستاده برگدار خوشتان می‌آید  و فرصت کافی برای رسیدگی به آن ندارید اینشفلراخیلی قوی است و با رشد برگ‌ها قدش هم بلند می‌شود. نور غیرمستقیم می‌خواهد (نوع ابلق آن نور بیشتری می‌خواهد) و جزو گیاهان صبور است. گزینه خوبی برای هدیه است و ماندگاری و عمر زیادی دارد.

قیمت مناسبی بین 12 تا 25 هزار تومان دارد.

 

 

Zamioculcas Zamiifolia 7

زامیفولیای باستانی و شیک!

دلتان می‌خواهد یک گیاه شیک اما کم توقع داشته باشید؟زامیفولیابا برگ‌های سبز و ردیف شده‌اش گزینه خوبی است. نور زیادی نمی‌خواهد و گیاه مقاوم اما همیشه سبزی است.

چرا شیک؟ برگ‌هایش بعد از رشد نامنظم و شلوغ نمی‌شوند! و در یک گلدان سفالی رنگی  خیلی خاص، زیبا و باستانی به نظر می‌آید.

 

 

Poinsettia 04

بنت قنسول، گل کریسمس

یک گلدان می‌خواهید با برگ‌های پُر و قرمز و پر از انرژی که هروقت نگاهش کنید کلی روحیه بگیرید؟بنت قنسولانتخاب خوبی است. گیاه آپارتمانی است و با نور غیرمستقیم خوش است.  جایگزین خیلی خوبی است برای دسته گل طبیعی. ماندگار است و فضای اتاق را زیبا می‌کند.

افسانه بنت قنسول: در زمان‌های بسیار کهن در مکزیک، دختری به نام پپیتا که زندگی فقیرانه‌ای داشت، در شب کریسمس، بسیار اندوهگین، به همراه پسر عمویش، در راه رفتن به کلیسا بود. او که مایل بود در این شب، هدیه‌ای قشنگ و با ارزش را به همراه خود به کلیسا و به محضر مسیح ببرد، در طول مسیر به این فکر کرد که مهم نیست هدیه‌اش چه باشد، اگر هدیه‌اش سرشار از عشق باشد، ناچیز بودن آن جلوه‌ای نخواهد کرد. با این اندیشه گل‌های هرز روییده شده در جاده را کند و با عشق فراوان به داخل ساختمان کلیسا وارد شد و آن گل‌ها را در جامی درست زیر پای تندبس مسیح گذاشت که ناگهان معجزه‌ای روی داد و تمامی این گل‌ها با انرژی عشق این دختر کوچک، به گلی سرخ رنگ، مشهور به بنت قونسول، مبدل می‌شوند. (ویکی)

این روزها در گلفروشی ها هست و قمیت آن از 15 هزار تومان تا 30 هزار تومان است.

 

 

 File:Cyclamen peloponnesiacum04.jpg

سیکلامن عزیز یا پنجه مریم مقدس!

عاشق شدید؟ می‌خواهید حس عاشقی کنید؟سیکلامنبخرید.

رنگ‌های فوق العاده زیبایی از آن هست و گلهای واژگون در کنار برگ‌های پنجه ای شکلش روح آدم را تازه می‌کند. با هیجان منتظر باز شدن هر غنچه‌اش خواهید ماند.

افسانه‌اش؟ در سبب نام‌گذاری این گیاه و انتساب آن به مریم گفته‌اند که چون در بیابان حضرت مریم را درد زایمان گرفت، در زیر درخت خرمایی گیاه خودرویی را چنگ زد و در پنجۀ خود گرفت و فشرد تا حضرت عیسی را به دنیا آورد. از آن‌رو، این گیاه به نام او شهرت یافته است (ویکی).

 

 

Scindapsus Aureus 2

پوتوس، سازگار همیشه سبز!

پوتوسگیاه سازگاری است که می‌توانید توی چمدان بگذارید و با خودتان به جای دیگری ببرید. یا بگذارید در کمد و باز هم شاهد رشدش باشید. می‌توانید از یک گلدان آن ده گلدان قلمه بزنید و هدیه بدهید. پس اگر به خانه کسی رفتید که پوتوس داشت اجازه بگیرید یک شاخه آن را از پایین یک گره ببرید و در آب بگذارید. وقتی ریشه داد بکارید یا بگذارید در همان شیشه بماند و رشد کند.

طول شاخه‌های پوتوس مهربان می‌تواند تا چند متر رشد کند و می‌شود شاخه‌هایش را از جاهای مختلف آویزان کرد و یک دیوار سبز یا راه پله سبز داشت.

قیمت آن از 12 هزار تومان تا 25 هزار تومان است.

 

 

Ficus Benjamina Leaves

 فیکوس بنجامین نازنین!

بنجامیناز آن گیاه‌های وفادار است که خیلی متین یک قسمت خانه را به خود اختصاص می‌دهد و مزاحمتی هم ندارد. اگر نوع خوب آن را بخرید و مراقبش باشید با شما راه می‌آید.

بهتر است برای خرید این گیاه به یک گیاه فروشی مطمئن بروید و شرایط نگهداری آن را ابتدا رعایت کند تا به محیط خانه عادت کند.

قمیت آن از 15 هزار تومان تا خیلی.

 

 

پ.ن. من گلدان هایم را از بازار گل و یا باغ گل ظفر(شریعتی. ابتدای ظفر. کنار رودخانه) می خرم.

گلفروشی های اینترنتی هم هستند که قیمت گلدان هایشان تا آنجا که می دانم دو تا سه برابر قیمت گلدان هایی بود که در بازار گل یا باغ ظفر سراغ داشتم.

به هم گلدان هدیه بدهیم.

پ.ن. تولد 27 سالگی ام گمانم، وقتی به خانه رسیدم و در را باز کردم یک کاج مطبق خیلی قشنگ روی میز بود! طاهره عزیزم آن را فرستاده بود و خیلی هم عمر کرد!

پ.ن. سایت دانشنامه گل و گیاه یکی از بهترین سایت هایی است که در این حوزه به زبان فارسی است. اگر عاشق گل و گیاه هستید بهاینجاسر بزنید. عکس ها از همین سایت.

 

فاطمه جناب اصفهانی
۲۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بلاگ مستطاب زندگی - جزیره نارنجی

 

آدم بعضی وقت‌ها دوست دارد حالش خوش نباشد. نخواهد هم فکر کند که چرا حالش خوش نیست. فقط یک نَم بارانی بیاید تا پنجره را کمی باز بگذارد و یک نارنج برش بزند و بگذارد کنار چای کوهی که هنوز جا دارد تا دَم بکشد و بعد نفس بکشد!

یک کتابی را که خیلی دوست داشته بخواند بردارد و از یک جایی شروع کند به خواندن. اگر موسیقی بود که از شنیدنش خسته نمی‌شد بگذارد روی تکرار و بشود ساکن زمان و مکان دیگری.

نه باران می‌آید، نه موسیقی هست که بخواهم بشنوم و نه کتاب خوب دارم که بخوانم.

یعنی کتاب خوب نخوانده زیاد هست، رفتم نگاهشان کردم دلم نخواست برشان دارم. یکی را هم که بر داشتم و باز کردم نوشته بود حلزونروی سرش یک سوراخ دارد شبیه سوراخ روی سر نهنگ‌ها. ادامه ندادم.

که حلزون‌ها و نهنگ‌های توی سرم خوابیده بودند و نمی‌خواستم به این بهانه بیدارشان کرده باشم.

آدم یک وقت‌هایی دلش می‌خواهد حالش خوش نباشد.

دلش می‌خواهد الکی خلقش تنگ شود از چیزهای ساده. از میزی که دوباره پر شده از ظرف. از گازی که دیگر برق نمی‌زند. از اتاق‌هایی که تا عصر تمیز بودند و حالا نیستند. و حتی از همین توپ بنفش کوچولو که پیدایش نکردم و حالا می‌بینم زیر میز تلویزیون قایم شده بود.

آدم یک وقت‌هایی می‌شود جزیره ناشناخته خودش. پر از گنج اما بی نشان. بی واژه. تنها. سردش می‌شود اما خوب است. نشسته روی شن‌های ساحل. زانوهایش را خم کرده توی دلش و نگاه می‌کند به چیزی که فقط صدایش را می‌شنود. و منتظر هیچ چیز نیست.

آدم یک وقت‌هایی از دنیا فقط به اندازه یک نارنج می‌خواهد.

 

  

پ.ن. تو حالا رسیده ای لابد. به کشوری دیگر. و خواب امشبت باید ترجمه دیگری داشته باشد. هنوز دلم برایتان تنگ نشده اما می دانم چند شب دیگر که بگذرد، می گوییم برویم یک جای خوب! اولین گزینه‌ها خانه شماست. و شما اما نیستید.

پ.ن. این کیسه‌ها را که داشتم برایت می‌دوختم برای چای کوهی و بهارنارنج و گل و سرخ و دم نوش‌های دیگر فکر کردم کِی بود که هم را دیدیم؟ من از خانه بالا یادم آمد. وقتی علی خیلی کوچک بود. بعدترش تولد حسام بود که همه دور هم جمع شدیم. شما سومین خانواده ای هستید توی عکس‌ها که حالا زیر آسمان دیگری خورشید و مهتاب را تماشا می‌کنید. جانتان سالم! دلتان خوش!

پ.ن. چرا پیدا نمی‌کنم یک کتاب خوب. یک کتابی که نویسنده‌اش نشسته باشد توی آفتاب و نوشته باشدش. نویسنده ای که خاطرات کودکی‌اش پر باشد از شادی و خنده. و توی سبد خریدش شکلات هم داشته باشد. 

فاطمه جناب اصفهانی
۲۵ دی ۹۳ ، ۲۲:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

یکی از هدیه‌های دوست داشتنی که یوسف گرفت انیمیشن بارون میاد «جَرجَر» بود از فاطمه عزیز مامان ارغوان.

این انیمیشن از محصولات کانون پرورش فکری کودکان است. طراحی و کارگردانی آن را خانم مهین جواهریان کرده و آهنگش را هم عباس دبیردانش ساخته است.

در توضیح سایت روابط عمومی کانون می‌خوانیم:

پویانمایی «بارون می‌آد جرجر» مضمونی تجریدی، شعرگونه و ‏آهنگین دارد و در روایتی ساده آداب و سنن ‏فرهنگ ایرانی به ویژه مراسم عروسی را در ‏قالب فرهنگ فولکلوریک به نمایش درمی‌آورد.

این پویانمایی تندیس طلایی بهترین فیلم با موضوع کودک و نوجوان ششمین جشنواره پویانمایی را هم به دست آورد.

برای تهیه این پویانمایی خیلی قشنگ باید به یکی از مراکز کانون  و یا سایت تولیدات کانون سر بزنید.

لحظه‌های شاد از آنِ شما!

 

پ.ن. ممنون فاطمه! به خاطر این هدیه نابت!


فاطمه جناب اصفهانی
۲۱ دی ۹۳ ، ۱۳:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

 


دو دسته مادر را می‌شناسم؛ مادرهایی که تکلیفشان با قوطی‌های شیرخشک یا سرلاک روشن است و بعد از تمام شدن محتویات آن را دور می‌اندازند. مادرهایی که برای استفاده دوباره از قوطی‌ها هزار جور ایده به ذهنشان می‌رسد و آن‌ها  را نگه می‌دارند و بالاخره یک روزی از آن‌ها استفاده می‌کنند.

اگر شما جزو مادرهای دسته دوم هستید این یادداشت را بخوانید.

یکی از راههای استفاده از قوطی‌های شیرخشک، سرلاک، رب، کنسروها و خلاصه هر قوطی فلزی یا مقوایی ساختن جعبه هدیه، قوطی برای نگهداری از مواد خوراکی مانند آجیل و شکلات و چای و یا وسایل ریز و کوچک مثل مدادرنگی و مداد شمعی، اسباب بازی‌های کوچک(عروسک‌های انگشتی)، داروها و شیشه‌ها(مخصوصاً در سفر)، قوطی دستمال کاغذی سفری یا ماشین، سطل زباله ماشینی و ... است.

خلاصه اینکه اگر یکی از این قوطی‌ها را به این شکل که توضیح می‌دهم درست کنید ده جور مورد مصرف برایش پیدا می‌کنید و می‌روید سراغ ساختن یکی دیگر از قوطی‌ها.

قوطی خالی را بشورید و بگذارید خشک شود. یک پارچه انتخاب کنید و به اندازه دیواره قوطی و یا چند سانت کوچک‌تر ببرید(به اندازه ای که ربان ها فضای خالی را پر کنند) و دو قسمت بالا و پایین آن را با چسب حرارتی بچسبانید. باید پارچه ای که انتخاب می‌کنید نازک نباشد تا نوشته‌های قوطی از زیر آن دیده نشود. و اگر پارچه شما نازک است قبل از چسباندن آن قوطی را با کاغذ سفید یا رنگ بپوشانید.

سپس ربان ها را به اندازه ببرید و با چسب حرارتی بالا و پایین قوطی بچسبانید. و برای تزیین قوطی از ربان، گل‌های پارچه ای یا پلاستیکی و یا گل خشک، عروسک و هر وسیله ای که به زیبایی آن کمک می‌کند استفاده کنید.



اگر می‌خواهید برای تولد فرزندتان یا جشنی که در آن می‌خواهید به بچه‌ها هدیه دهید کار خاصی بکنید این قوطی‌ها را آماده کنید درونش پوشال رنگی بگذارید و اسباب بازی و هدیه‌های کوچک بگذارید و شاهد شادی بچه‌ها باشید.

این بار کاغذ هدیه دور انداخته نمی‌شود بلکه عمر طولانی تری دارد و برای نگهداری وسایل دیگر کاربرد خواهد داشت.


فاطمه جناب اصفهانی
۲۱ دی ۹۳ ، ۱۳:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

حالا بادکنک‌ها همه جا هستند. توی اتاق‌ها، پذیرایی و آشپزخانه حتی! کاغذ رنگی‌ها را هم باز نکردم. از جمعه که جشن گرفتیم برای میلاد پیامبر و کلی خوشحال بازی کردیم. جشنی کوچک به اندازه وسعت خانه‌مان. وگرنه دلمان می‌خواست همه‌ی دوستانمان کنار هم باشیم.

همه‌ی این هفته روی لبم بود این بیت ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد!           دل رمیده ما را انیس و مونس شد!

روی کاغذ رنگی‌های سبز و زرد ستاره بریدم و با نخ وصل کردیم بالای تاقچه ای که رویش قرآن بود و برگ سبز و و شمع و هدیه‌های بچه‌ها. می‌رفتم و می‌آمدم و نگاهش می‌کردم و ذوق می‌کردم که خانه‌مان قرار است مهمانی باشد. جشنی برای یکی از بزرگ‌ترین و بهترین بنده‌های خدا، محمد (ص)!

مهمان‌های اصلی بچه‌ها بودند. پس باید کاری می‌کردیم که به آن‌ها خوش بگذرد. اسباب بازی و مدادرنگی خریدیم و عروسک انگشتی درست کردیم و کیک سفارش دادیم تا بچه‌ها شمع‌هایش را فوت کنند و ببرند و خوشحال باشند. شاید وقتی داشتند می‌رفتند مثل مجتبا از مادرشان می‌پرسیدند: مامان تولد کی بود؟ و این آغاز سؤال‌های خوب بود.

حسام یک حرف قشنگی زد که به دلم نشست. گفت پیش از آن که مهدکودک و مدرسه برای فرزندانمان دوست انتخاب کنند، خودمان به آن‌ها کمک کنیم تا دوستانشان را انتخاب کنند.

شاید این جلسه‌های شلوغ پر از بچه و بازی و کنارش قرآن ادامه پیدا کرد و بچه‌ها باهم بزرگ شدند. آن قدر بزرگ که دلشان خواست فقط قرآن اول جلسه را نخوانند بیایند بنشینند کنار ما و بخواهند بدانند در مورد چه چیزی حرف می‌زنیم. شاید دلشان خواست در صف نماز جماعت کوچکمان کنار هم بایستیم. شاید آن‌ها آدم‌های بهتری شوند. شاید دنیا با فرزندان ما جای بهتری باشد برای زندگی.

 

پ.ن. یوسف هر صبح که بیدار می‌شود کاغذرنگی ها را نشان می‌دهد و می‌دود توی اتاق‌ها دنبال بچه‌ها. بعد می‌رود کنار در و با گلایه می‌گوید: دَبت! (رفتند). می‌برمش کنار ستاره‌ها و باهم فوت می‌کنیم تا دور خودشان بچرخند. و این کار هردوی ما را خوشحال می‌کند. ای محمد(ص) که درود خدا بر تو باد! همه ما پیام تو را شنیدیم. و معجزه‌ات را ایمان آوردیم. با این حال گاهی آن چنان مسلمانی نمی‌کنیم که تو را و خدا را خوش آید. دعایمان کن آن چنان باشیم که او دوست دارد. دعا کن که از دوستان شما باشیم. ما را و نسل ما را.

فاطمه جناب اصفهانی
۲۱ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر