زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

 

فصل‌های تازه زندگی، آدم را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهند که پیش از آن به آن‌ها توجهی نمی‌کرد.

با مادر شدن به فصل تازه ای درآمدم که علاوه بر تجربه‌های تازه سرشار بود از دوباره دیدن و یافتن چیزهایی که پیش از آن انگار نمی‌دیدمشان.

و «اتاق کودک[1]» از آن مکان‌هایی است که خارج از هر خانه ای چشم مرا که کودک یک سال و چند ماهه‌ام پوشک می‌پوشد دنبال خود می‌گرداند و از اینکه مجبور نباشم پسر و کیفش را به نمازخانه ببرم یا در ماشین عملیات تعویض را انجام دهم خوشحال می‌شوم.

تجربه من در این یک سال و اندی این بود که در طراحی ساختمان‌های عمومی همچون پاساژ، فرودگاه، مجتمع‌های توریستی بین راهی، مسجد، رستوران و ... یا اصلاً به اتاق کودک توجهی نشده و یا کمتر توجه شده است. آن قدر که یکی از سرویس‌های بدون استفاده را میز تحریر چوبی بگذارند و یا یک کانتر ساده در گوشه سالن سرویس‌های بهداشتی قرار دهند؛ بدون هیچ تجهیز اضافه ای.

تنها در دو مکان با اتاق کودک مجهز برخورد کردم. یکی فرودگاه مشهد، وقتی که از گیت بازرسی خارج می‌شوید و منتظر هستید سوار هواپیما شوید. و یکی که از همه مجهزتر بود در ساختمان پلادیوم.

توجه مهندس معمار و یا طراحان فضا به این مکان آن قدر مرا خرسند کرده بود که داشت یادم می‌رفت یک نکته را.

این اتاق‌ها (و یا کانتر و میزها) بدون اسثتناء در سرویس بانوان قرار داشت. و تنها در فرودگاه مشهد اتاق بچه در فضایی بین سرویس بانوان و آقایان قرار داشت تا هر دو بتوانند از آن استفاده کنند که ما هم چنین کردیم.

اما آنجا هم یک اتفاق افتاده بود؛ روی در تصویر بچه بود مادر!

با خودم فکر می‌کنم وقتی خیلی از مادر و پدرها برایشان فرقی ندارد که کدامیک  تعویض بچه را انجام دهند و چه بسا پدر در سفر راحت‌تر بتواند این فعالیت را انجام دهد چرا باید اتاق بچه در سرویس زنانه قرار بگیرد تا هیچ پدری نتواند برای همراهی همسرش به آن وارد شود؟

شاید در جواب من بفرمایید که قرار است علاوه بر عملیات تعویض بچه شیردهی توسط مادر هم اتفاق بیفتد، پس بهتر است اتاق به مادر و کودک اختصاص داشته باشد.

خب باید بگویم در هیچ کدام از این اتاق‌ها هیچ صندلی ندیدم که مادر بتواند روی آن بنشیند و کودک خود را شیر دهد.

باید مثل من مادر باشید تا حساسیت مرا بدانید و دلتان بخواهد جاهای دیگر هم به مادری‌تان احترام بگذارند.

و بسیار کنجکاوم بدانم در کشورهای دیگر این اتاق کجای ساختمان قرار گرفته است.



[1] Baby room

فاطمه جناب اصفهانی
۱۱ دی ۹۳ ، ۰۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر
بلاگ مستطاب زندگی - travelhouse

 

 

چند دست لباس پسرانه و مردانه می‌گذارم در چمدان travelhouse و لباس‌های خودم و چند شال و روسری گرم و زیپش را می‌بندم؛  زنبیل را پر می‌کنم از خوشمزه‌های کوچک و راه می افتیم تا هیجان کیلومتر بیندازد و سرعت بگیرد.

عوارضی را که رد می‌کنیم، نگاه که به اندازه یک دشت بزرگ کش آمد می‌شوم مسافر شاتل فضایی و به محض دیده نشدن هیچ بنای حداقل 50 سال ساختی بوستر پیشرانم جدا می‌شود و پرت می‌شود در دریای پر گرد و غبار شهری که در آن زندگی می‌کنم. یکهو وارد خلاء می‌شوم انگار. و اگر تابلوهای تبلیغاتی بین راه هم نباشد که اصلاً یادم می‌رود هنوز با زمین در تماسم.

چند روز تعطیلی که باشد و سفر که باشیم، انگار همه ی استرس‌های الکی و درستکی ام در همان فضا منفجر می‌شود. دارم متلاشی شدنشان را نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم چقدر کوچک و دست و پا گیر بودند و خوب شد که رفتند که یادم می‌آید زندگی معمولی سرشار از این استرس‌هاست و کاریش هم نمی‌شود کرد.

باد می‌آید و آسمان آبی است. باد انگار همه خاک و گردو غبار را حتی از روی آجرهای ساختمان نیمه تمام همسایه با خود می‌برد و همه جا را برق می‌اندازد. ذهن مرا هم.

ایده‌ها و فکرهای خوبم می‌آیند و سرک می‌کشند و وقتی می‌بینند صدای کالسکه می‌آید و فواره‌ها آب می‌پاشند سمت آسمان و مسگرها آواز می‌خوانند خوششان می‌آیند و می‌نشینند در میدان.

این منم که باید آن‌ها را مثل کاشی‌های فیروزه ای کنار هم بچینم و چفتشان کنم باهم. بعضی‌هایشان پخته شده‌اند و آماده. بعضی هنوز خام‌اند و توی کوره نرفته‌اند. قشنگ‌اند اما. شدنی‌اند.

کلی دوست می‌بینیم در هیات دوستانه و به آتش محبت هم گرم می‌شویم. کلی تازه می‌شویم و بر می‌گردیم.

به صد کیلومتری شهرمان که می‌رسیم، اگر از آلیاژ و تیتانیوم هم ساخته شده باشیم دغدغه‌ها بر می‌گردند. اما حرارتشان این قدرت را ندارد که حس‌های خوبمان را با خود ببرد. حتی اگر استقبال کننده‌های خانه‌مان جمعیت باشکوه سوسری‌های بدقیافه باشند.

چمدان را روی مبل بزرگ باز می‌کنیم و ماشین لباسشویی کارش را شروع می‌کند. می‌شود همان روز خالی‌اش کرد و زیپش را بست و گذاشتش سر جایش اما تا چند روز بعد می‌گذارم همانجا بماند. تا مزه سفر زود از کامم نرود.

 

پ.ن. شب آخر را دیر رسیدیم. آخر روضه بود و چراغ‌ها خاموش. هنوز نشسته بودم که سلام آخر شد و کنار همه ایستادم. وقت سلام امام رئوف بود و سویمان را برگرداندیم سمت بهشتش که یک تابلوی بزرگ بود مقابلم از صحن جمهوری با چراغ‌های روشن. دلم می‌خواهد جمع کردن این چمدان را آنقدر کشش بدهم که کسی زنگ بزند و خبر بدهد که دوباره مسافریم.چیزی که از بزرگی تو کم نمی‌شود          این کاسه را ... فاوف لنا ... ایهاالعزیز(مریم سقلاطونی)

پ.ن. ربیع ماه دوست داشتنی من است! فرقی هم نمی‌کند که زمستان باشد و همان شب برف باریده باشد. ربیع آواز خوش زندگی است. پر باشد از اتفاق‌های خوب برایتان انشاالله!

 

 

فاطمه جناب اصفهانی
۰۴ دی ۹۳ ، ۱۶:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اغلب بچه‌ها پیتزا دوست دارند و جزو انتخاب‌های اولشان همین غذا است.

اگر دلمان برای کیفیت موادی که در آشپزخانه‌های غذافروشی‌ها استفاده می‌شود شور می‌زند و خبر نداریم که در آشپزخانه یک فست فود فروشی چه اتفاقی می‌افتد می‌توانیم همراه بچه‌ها در خانه پیتزا درست کنیم و از این فعالیت دسته جمعی لذت ببریم.

نان آماده پیتزا همه‌جا هست. کافی است هرچه در یخچال دارید و یا قبلاً آماده کرده‌اید در ظرف‌ها بریزید و از بچه‌ها بخواهید برای درست کردن پیتزا همراهی‌تان کنند و حتی خودشان پیتزای خودشان را درست کنند و یا در خرد کردن مواد کمکتان کنند.

کمی وقت‌گیر خواهد بود و ریخت و پاشش زیاد است اما این کار هم برایشان لذت‌بخش خواهد بود و هم ارزش وقتی که شما برایشان غذا درست می‌کنید را درک می‌کنند.

نوش جان!

 

فاطمه جناب اصفهانی
۰۴ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر


 

اگر با ماشین سفر می‌کنید این پیشنهادها می‌تواند به کار شما و فرزند/فرزندانتان هم بیاید:

1-    اسباب بازی‌های مورد علاقه فرزندتان را چند روزی دور از چشمش قرار دهید و در یک کیف کوچک گذاشته و به ماشین ببرید. وقتی از طولانی بودن راه خسته شد در کیف را باز کند تا جادوی اسباب بازی‌ها را ببینید. عروسک‌های دستی و انگشتی، باغ وحش، اسباب بازی‌های موزیکال، چرخ‌دار، و تغییر شکلی می‌تواند برایشان سرگرم کننده باشد.

2-    اگر فرزندتان از این‌که برایش کتاب بخوانید لذت می‌برد، کتاب‌هایی را که مدتی مطالعه نکرده و یا کتاب‌هایی که تازه برایش خریده‌اید و داستان طولانی و سرگرم کننده همراه با تصویرپردازی‌های بزرگ و رنگی دارد انتخاب کنید و با خود ببرید. پیشنهاد من برای بچه‌هایی که سواد خواندن و نوشتن دارند «سفرهای فلیکس» است. شاید او با کمک شما خودش چنین کتابی از سفر نوشت! همچنین کتاب‌های مربوط به هر شهر ایران که انتشارات خانه ادبیات آن‌ها را منتشر کرده و سه بعدی است.

3-    قصه‌های صوتی را فراموش نکنید و چندتا از دوست داشتنی‌ترینشان را همراهتان ببرید و قبلاً مطمئن شوید ضبط ماشین برای پخش این سی دی‌ها مشکلی ندارد.

4-    آلبوم‌های کودکانه مورد علاقه فرزندتان را کنار آلبوم‌های مورد علاقه خودتان همراه داشته باشید و نوبتی به آن‌ها گوش دهید. این‌طوری فرزندتان یاد می‌گیرد به حقوق شما برای شنیدن موسیقی دلخواهتان احترام بگذارد و مورد احترام واقع شود.

5-    خوراکی‌های کوچکی را قبل از سفر تهیه کنید که هم میان وعده محسوب شود و هم یک وعده کامل غذایی. آدم در سفر زود گرسنه می‌شود و میل دارد چیزی بخورد. پس اگر از قبل فکرش را کرده باشید لازم نیست هله هوله‌های بین راه را بخرید. اگر سفرتان بیشتر از سه ساعت طول می‌کشد ساندویچ‌های کوچک، و اگر در تابستان سفر می‌کنید آب و یا میوه‌های تازه همراه داشته باشید.

6-    اگر فرزندتان سواد خواندن و نوشتن دارد نقشه‌ای از راه برایش تهیه کنید و بخواهید مسیر را روی نقشه دنبال کرده و علامت‌گذاری کند.

7-    می‌توانید کتاب راهنمای شهری که مقصد شماست را قبلاً خریده باشید و قسمت‌هایی از آن را با فرزندتان مطالعه کنید. این‌طوری هم بر هیجان پیش از سفر افزوده می‌شود و هم می‌توانید برای سفرتان برنامه‌ریزی کنید.

8-    بازی‌های ساده‌ای که نیاز به وسیله خاصی ندارند مثل هُب، 20 سوالی و مسابقه آواز خواندن از این دست بازی‌ها هستند.

9-    یک پتوی سبک و گرم مسافرتی در ماشین داشته باشید.

10-اگر فرزند شما کوچک از کودکی او را به نشستن بر روی صندلی مخصوص خودش عادت دهید و کمربند او را ببندید. بیشتر تصادفات مرگ‌بار ناشی از پرت شدن بچه از فاصله بین صندلی‌ها و رد شدن از شیشه جلو بوده‌ است.

11-هیچ‌وقت هیچ‌وقت در طول مسیر فرزندتان را روی پایتان و در صندلی جلو ننشانید. حتی اگر مجبور شدید خودتان به صندلی عقب بروید. حتی اگر برای ساکت کردن گریه‌اش این کار را بکنید در حقش محبت نکرده‌اید.

12-فاصله مقصد تا مبدأ را به او بگویید و از او بخواهید به کیلومترهای بین راه توجه کند. حتی می‌توانید فرمول سرعت و زمان رسیدن به مقصد را هم به او یاد بدهید. مطمئن باشید این درس ریاضی را خوب یاد خواهد گرفت!

13-اگر سفر شما طولانی است در پارکینگ‌های بین راهی توقف کنید و کمی قدم بزنید. شاید گیاهان، سنگ‌ها و حشرات جالبی هم پیدا کردید. پس کیسهها یا قوطی خالی در ماشین داشته باشید تا بتوانید مثلاً نمونه‌ای از سنگ‌ها را با خود ببرید. میتوانید گلهای وحشی بین راه را هم بین کتاب فرزندتان بگذارید تا بعداً در آلبوم مربوط به این سفرتان و یا سفرنامه‌ای که فرزندتان نوشته یا خانوادگی نوشته‌اید بچسبانید.

14-اگر چشمان فرزندتان را دوست دارید و بینایی او برایتان مهم است برای جایگزینی بازی با موبایل و تبلت از قبل فکر کنید و به او بگویید که به این دلایل در طول مسیر نمی‌تواند از این وسایل استفاده کند.

15-با کیسه‌های کوچک سطل زباله برای ماشین درست کنید و یا از ابتدا سطل‌های کوچک ماشینی بخرید و نصب کنید.

16-یک لباس سبک برای هنگام پیاده شدن از ماشین در توقف‌های کوتاه همراه داشته باشید. هوای بیرون از ماشین با هوای داخل ماشین فرق می‌کند.

17-اگر فرزند شما جزو دسته‌ای از افراد است که در سفر با ماشین حالش بد می‌شود قبلاً از دکترش راهنمایی بخواهید و همراهتان خوراکی‌های ترش مثل لواشک و قره قوروت داشته باشید. آب و کیسه فراموشتان نشود.

18-خوراکی‌های بین راه را که روی وانت‌های آبی سوارند فراموش کنید و به سلامت کامل در سفر فکر کنید.

19-اگر از بازی با فرزندتان در صندلی عقب خسته شده‌اید و او هنوز خسته نشده است و دوست دارد بازی کند، جایتان را با راننده عوض کنید و از رانندگی در جاده لذت ببرید و بگذارید مسافران صندلی عقب هم‌بازی تازه‌ای داشته باشند.

20-اگر با دوستانتان سفر می‌کنید که فرزندشان هم‌بازی فرزند شماست و با ماشین خودشان شما را همراهی می‌کنند اجازه ندهید تا پیش از رسیدن به مقصد بچه‌ها به ماشین همدیگر بروند. هرچقدر که شما راننده ماهری باشید و ماشین مشکلی نداشته باشد و راه خوب باشد، حادثه خبر نمی‌کند.

21-اگر تصمیم دارید یک وعده غذایی را در رستوران‌های بین راه میل کنید قبل از سفر در مورد آن‌ها تحقیق کنید و از دوستانتان که غذای آن‌جا را امتحان کرده‌اند سوال کنید.

22-گر فرزند شما از پوشک استفاده می‌کند از قبل توقف‌گاه‌های تفریحی را انتخاب کنید که میز تعویض و یا اتاق کودک دارند. مجتمع توریستی مهتاب(تهران-قم) میز تعویض کودک و مجتمع توریستی مارال بخش جدید و انتهای مجتمع (قم- اصفهان) اتاق تعویض کودک در سرویس بهداشتی بانوان داشت.

 

فاطمه جناب اصفهانی
۰۴ دی ۹۳ ، ۱۴:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر


اصفهان بی شک یکی از شهرهایی است که در آن به بچه‌ها خوش می‌گذرد.

مکان‌های تفریحی باب طبع آن‌ها، مکان‌های تاریخی با معماری‌ها و نقاشی‌ها جالب، بازارهایی با خوراکی‌های سالم و ارزان، پارک‌های بزرگ و مجهز و رستوران‌های خوب و مطمئن از جمله دلایلی است که برای ادعایم می‌آورم.

این سومین باری بود که یوسف را به اصفهان می‌بردیم و هرچه‌قدر بزرگ‌تر می‌شود بیشتر می‌تواند پابه‌پای ما بیاید و لذت ببرد.

فاطمه جناب اصفهانی
۰۴ دی ۹۳ ، ۱۴:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

کوکوی سیب زمینی یک غذا یا میان وعده سالم است که درست کردنش هم خیلی وقت نمی‌گیرد و می‌شود در ظروف تفلون و با کمترین میزان روغن آماده‌اش کرد.

کافی است چند سیب زمینی را بپزید، رنده کنید، تخم مرغ و نمک و فلفل و اگر خواستید سبزی معطر و کشمش بزنید و سرخ کنید.

حمل این غذا در پیک نیک و سفر هم راحت است.

 

·        گاهی غذایتان را بردارید بروید در تراس، حیاط و یا پشت‌بام خانه‌تان بخورید. یک قالیچه بیاندازید و سفره‌تان را پهن کنید. مطمئن باشید تجربه خوبی خواهد بود.

 

فاطمه جناب اصفهانی
۰۴ دی ۹۳ ، ۱۳:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
بلاگ مستطاب زندگی - من گمشده در نذورات

 

مامان و بابا از عتبات آمده‌اند. نیمه شب رسیده‌اند و زودتر از ناهار نمی‌روم که بتوانند استراحت کنند. ظهر هم گذشته است که با یوسف راه می‌افتیم سمت خانه مامان. هدیه را علی‌رضا می‌آورد اما دلم نمی‌آید دست خالی بروم. باغ گل ظفر ماشین را پارک می‌کنم و با یوسف می‌رویم گلدان بخریم. آن‌قدر عجله کرده‌ام که کفش‌هایش را پایش نکرده‌ام. بغلش می‌کنم و وقتی آن‌همه گل و گلدان را می‌بیند ذوق می‌کند.

یک گلدان سیکلامنمی‌خواهم و یکبنت قنسول. یکی برای مامان و یکی برای خاله. آن‌قدر هوا خوب است و حال ما خوب است که دلم نمی‌خواهد زود برویم اما برای ناهار منتظرمان هستند و یوسف هم با کاپشن و کلاه و ... انگار کلی به وزنش اضافه شده.

دلم برایشان پر می‌کشد اما جای پارک نیست و مجبورم یوسف را بسپارم به امین و متین و خودم بروم یک‌جایی ماشین را پارک کنم. قیافه‌ام با سوغاتی‌های شمال و گلدان‌ها باید بامزه شده باشد.

وقتی می‌رسم هنوز همه دارند برای یوسف ذوق می‌کنند و خب بالاخره نوبت من هم می‌شود.

بعد ناهار مامان می‌رود سراغ سوغاتی‌ها مبادا دیر شود. نصف سوغاتی‌ها را که می‌دهد می‌گوید دخترها بیایید تو اتاق!

من و مریم و بهار و متین می‌رویم. چادرهایمان را می‌دهد و روسری‌ و کیف و ... که کلی می‌خندیم و سربه سرش می‌گذاریم.

بعد یک کیف کوچک در می‌آورد و محتویاتش را می‌ریزد کف دستش. می‌گوید وقتی منتظر بودیم همه برگردند رفتیم این‌ها را از نذورات خریدیم. هرکس یک تکه‌اش را بردارد.

قصه نذورات را می‌دانم. مردم می‌آیند زیارت و نذر می‌کنند و یک تکه از زیورآلاتشان را می‌اندازند در حرم. حالا یا برای برآورده شدن نیتشان یا قبولی نذرشان.

یاد حرم حضرت رقیه می‌افتم و عروسک‌هایی که با کلی دعا و آرزو پرت می‌شدند بالای ضریح.

دو دلم که بردارم. معمولا جز حلقه حوصله چیز دیگری را ندارم. فکر می‌کنم این‌ها مال مردم است.

می‌گویند هزینه فروش این‌ها خرج حرم و زائرین می‌شود و همه می‌توانند با مراجعه به نذورات از این‌ها تهیه کنند.

بین انگشترهای بدلی یکی هست که جنسش از برنج است انگار. دو تا گل پنج پر قرمز دارد. برش می‌دارم. دستم می‌کنم. انداه است. قشنگ است. خیلی قشنگ است. یک‌طور معمولی‌یی قشنگ است.

یکی از نگین‌های الکی‌اش افتاده و یکیش هم شکسته. نمی‌دانم آن یکی نگین قبل از اینکه به حرم بیفتد افتاده بوده یا همان‌جا توی حرم است. مهم نیست.

برش می‌دارم. هزار قصه برایش می‌سازم. یعنی این انگشتر مال کی بوده؟ کدام زن؟ از کدام کشور؟ برای کدام نیت آن را به ضریح انداخته؟ حاجتش را گرفته؟ دلش برای انگشترش تنگ می‌شود؟  ...

انگار این انگشتر مرا با همه زنانی که نمی‌شناسم پیوند می‌دهد.

انگار نجوای دعای زنانی توی گوشم می‌پیچد که آرام چیزی می‌گویند که نمی‌فهمم. فقط می‌فهمم که مقدس است.

این گل‌ها یک‌طور عجیبی معطر است به عطر همه زنانی که نمی‌شناسم.

فکر می‌کنم یعنی می‌شود یکی این یادداشت را بخواند و بنویسد فاطمه جان! این انگشتر مال من بود، و قصه‌اش را بگوید؟

 چه‌قدر قصه دارم برای این انگشتر!

 

 

پ.ن. مادرانه‌هایم را اسباب‌کشی کردم به این‌جا، به یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود. به آدرس gonbadekabood در blog.ir که بلاگفا اجازه معرفی لینکش را نمی دهد.

 

 

 

فاطمه جناب اصفهانی
۲۱ آذر ۹۳ ، ۰۹:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


16 آذر شده بود و حواسم بود که باید کتاب میخریدم و پست میکردم برای عزیزانم که دانشجو هستند. تا عصر نمیتوانستم صبر کنم که پست تا 3 بیشتر باز نبود.

ناهار یوسف را دادم و لباس پوشیدیم و با کالسکه راه افتادیم سمت کتابفروشی. این اولین تجربه کتاب خریدن ما نبود اما همیشه سه نفری به کتابفروشی رفته بودیم و نمیدانستم اینبار یوسف چهقدر صبوری خواهد کرد تا کتابهایم را انتخاب کنم.

از آنجا که منزل ما در طرح ترافیک قرار دارد، شهرکتاب شکوفه از همه کتابفروشیها نزدیکتر بود. دو فروشنده خانم آنجا را اداره میکردند که واقعاً مهربان بودند و تمام مدت یوسف را سرگرم کردند و از دادن اسباببازی دریغ نکردند و من با خیال راحت کتابهایم را متناسب سلیقه عزیزانم انتخاب کردم.

برادران کارامازوف(داستایوفسکی)،  اسکار و خانم صورتی و یک روز قشنگ بارانی (اشمیت)، زندگی در پیشرو(رومن گاری)، اولین تماس تلفنی از بهشت(میچ آلبوم)، یوسف آباد خیابان سی و پنجم(سینا دادخواه)، سنگفرش هر خیابان از طلاست(وو چونگ کیم)، و 48 لالایی برای چهار فصل(مریم اسلامی).

بعد به سمت اداره پست که همان نزدیک بود رفتیم و پاکت و کارتن گرفتیم تا کتابها و هدیهها را پست کنیم. اداره پست خلوت بود و یک آقای میانسال و یک خانم جوان کارها را انجام میدادند. سلام کردم و پاکتها را برای نوشتن گرفتم. کارمند خانم به ظاهر جدی و خسته میآمد اما وقتی یوسف کمکم آبروداری را کنار گذاشت و صداهای اعتراض آمیز از خودش در آورد بلند شد و از پشت میز بلندش او را دید و وقتی کار مشتریها راه میانداخت کنار کالسکه او میآمد و با او صحبت میکرد. و انگار آدم این سمت میز بلند با آدم آن سمت میز بلند فرق میکرد! یکی جدی و رسمی و دیگری مهربان و بامزه.

با اینکه کارت تبریکها را در خانه نوشته بودم اما روند نوشتن پاکتها طول کشید و یوسف تصمیم گرفت در اداره بزرگ پست قدم بزند و تاپ و تاپ زمین بیفتد و خیلی خوشحال بلند شود و دوباره وارسی را شروع کند. حالا دیگر آقای میانسال هم مدام سَرَک میکشید که دستش لای در شیشهای نرود و از پلههای انتهای سالن نیفتد و ... .و بالاخره برچسب پست سفارشی روی پاکتها خورد و خداحافظی کردیم.

وقتی دیدم پسر سر حال است سر راه شیرینی فروشی رفتم و برای همسر-بابا شیرینی هم خریدیم و آقای قناد هم خیلی به ما لطف کرد و به یوسف شکلات داد و در آهنی را هم برای ما نگه داشت تا برویم.

سر کوچه که رسیدیم یک پیشی زیر آفتاب کمجان آخر پاییز لَم داده بود و فکر میکرد. دیدم حیف است برویم خانه و کمی با او بازی نکنیم. بیسکوییتهای باغ وحشی را که در این سفر هیچ کمکی به من نکرده بودند در آوردم و دانه دانه دادیم به آقای پیشی که روی ما را زمین نینداخت و خورد.

خلاصه اینکه انجام دادن کارهای اداری با بچه خیلی هم نباید سخت باشد به شرط آنکه خودمان و دیگران به او سخت نگیریم.



پ.ن. لابد یک گونه گربه هم پیدا میشود که صدایش شبیه صدای گربهای است که پسر ما در میآورد!

  

 

فاطمه جناب اصفهانی
۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

کتاب از مجموعه کتابهای مرغک کانون پرورش فکری نوجوانان است که قصه بازی است.

تصویرها به دو صورت ثابت و متحرک در هر صفحه قرار گرفتهاند و با کش از بالای صفحه آویزان هستند و با حرکتهای دست سر جای خود قرار گرفته و تصویر دو سوی صفحه را کامل میکنند.

در این کتاب داستان نوشته شدهای نیست و خود مادر و پدر و بچه هستند که داستانها را میسازند.

طراح این کتاب خوب خانم سمانه قاسمی است و برای گروه سنی الف و ب مناسب است.

اگر مهارتهای دست فرزند شما  رشد کرده و قدرت حل پازلهای ساده را دارد این کتاب را برای او تهیه کنید و از با هم اجرا کردن کتاب لذت ببرید.

در مورد این کتاب اینجا بیشتر بخوانید و اگر تمایل داشتید آن را تهیه کنید یا هدیه دهید.

فاطمه جناب اصفهانی
۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


امروز چی درست کنم؟!

سوال مقدس مامانانه که بالاخره یکی از روزهای هفته پرسیده خواهد شد.

من برای یوسف یک سال و دو ماههام که 8 تا دندان بیشتر ندارد یک وعده غذایی را میکس میکنم و البته مقداری از آنرا درون بشقاب میگذارم تا خودش بخورد و لذت ببرد. برای همین از انواع سبزیها و ترهبار تازه و گوشت سفید یا قرمز و حبوبات استفاده میکنم. و سعی میکنم این ترکیب هر روز با روز قبل فرق داشته باشد.

اما گاهی احساس میکنم که دیگر طعم غذاها را دوست ندارد. پس باید غذای تازه با طعم تازهای را درست میکنم که معمولاً استقبال میکند.

تهچین مرغ هم غذای پر کالری است و هم میتوان آن را به شکلهای دوست داشتنی درست کرد.

میتوان آن را در قالبهای مافین یا انواع قالبهای کیکپزی ریخت و در فر قرار یا مایکروفر قرار داد و یا در قابلمه و روی گاز پخت و بعد این خورشید زعفرانی را با سس یا ماست تزیین کرد.

یوسف هنوز در شناسایی شکلها آنقدر مهارت پیدا نکرده پس من از قابلمه تفلون کوچکش استفاده کردم و اجازه دادم مقداری از غذایش را با دست بخورد و بافت نرم برنج و مخلفات را درک کند.

برای تهچین مرغ هم که رسپیهای مختلفی هست و همه بلدیم.

و این یادداشت فقط یک ایده بود برای پاسخ دادن به همان سوال مقدس که چی درست کنم!

 

·        میتوان برنج را آبکش نکرد و مخلوط تخم مرغ و ماست و زعفران دمکرده و روغن را در مراحل پایانی پخت برنج به آن اضافه کرد و خوب هم زد و دمکنی گذاشت. اینطوری از هدر رفتن ویتامینهای برنج جلوگیری میشود.

 

·        اینکه این آقای خروس کنار بشقاب غذا چهکار میکنند به این دلیل است که پسر ما چند وقت است بازیگوش شده و گاهی حضور یکی از حیوانات باغ وحش و غذا خوردنشان مشوق خوبی برای غذا خوردن پسر است. اگر بچه شما هم خوب غذا نمیخورد و همین حدود سن دارد این راه را امتحان کنید.

فاطمه جناب اصفهانی
۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۰:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر