باردار؟ حامله؟ آبستن؟
کدامیک از این سه واژه منم؟
حداقل سه واژه! وگرنه خوب میدانم که واژه بسیار است برای این حالت از زندگی یک زن.
این چند ماه زیاد پرسیدهاند از من. نه فقط برای اینکه نمیدانستند. گاه برای اینکه سر حرف را گشوده باشند. یا شنیدن دوباره یک تجربه حس تجربه خودشان را زنده میکرد.
آنهایی که نتیجه و نبیرهشان را هم احتمالاً دیده بودند واژه آبستن را برایم به کار میبردند.
کتابها و آنهایی که جوان بودند بیشتر میگفتند باردار.
و آن زنان میان این دو که احتمالاً خودشان مادر چند فرزند هستند حامله میخوانندم.
و فقط واژه نبود که میان من و آدمها جریان داشت. گاهی نگاهها میان من و آن زن روبرو واژههای بیلهجه و بیمرز و فرهنگی بودند که مخابره میشدند. انگار که میگفتند من حال تو را میفهمم یا دوست دارم که بفهمم! آنهایی که دوست نداشتند هم اصلاً
نگاهم نمیکردند.
من دوست دارم به کدام نام خوانده شوم؟
چه فرقی میکند! زنان بیرون از من خو گرفتهاند به واژههایشان. و من هم.
میگویم زنان چون تا بهحال هیچ مردی از من چنین سوالی نکرده است. پس این یعنی این هر سه واژه مردانه نیستند! زنانهاند.
و نمیدانم این حال من است یا حس همین واژهها که حیا میکنند از بودنشان.
تمایلی به اظهارش نداری حتی در یک فضای زنانه. نه اینکه عاشق آن موجود کوچک درونت نباشی! نه! یک چیز تو را از بیان خودت باز میدارد.
یک چیز که در گِل فرهنگمان بوده و هست.
شاید هم به این دلیل است که ما دخترها از کودکی یاد گرفتهایم مادر باشیم. و همه چیز برایمان از شیر دادن و غذا دادن و لباس پوشاندن عروسکمان شروع شده نه قبل ترش.
انگار اگر قرار بود زیر پیراهن چیت گلدارمان یک بالش بگذاریم و بالا بیاید بعدش میپرسیدیم چرا و آنوقت زود بزرگ میشدیم.
اینطوری است که این مرحله از زندگی برای هر زنی بسیار تازه است. نه کسی از تجربهاش او را آگاه کرده و نه اصلاً بیان تجربه دیگران در یک زمان کوتاه و یک مهمانی و ... به دردش میخورد. چراکه حالا بعد از 7 ماه خوب میدانم هرکس به شیوه خودش باردار میشود و هیچ دو زن بارداری شبیه هم نیستند.
نمیدانم مواجهه زنها در کشورهای دیگر و حتی شهرهای دیگر کشور خودم چگونه است. اما اگر بیشتر فرصت داشتم دلم میخواست مطالعه کنم و بنویسم.
از روزهای پیش از مادری! وقتی که هنوز فرزندت را در آغوشت نگذاشتهاند و چشمهایش هنوز باز نشده که بخواهد تو را و جهان اطرافش را ببیند و تو هنوز مادر هستی اما نیستی.
آیا همین بیآگاهی ما زنان از این مرحله زندگیمان نیست که ما را میترساند از تجربهاش؟
و فقط بیآگاهی هم نیست. اطلاع نادرست و ناکافی هم هست.
کسی ما را از فرزندی که ممکن است پیش از به دنیا آمدن از دست بدهیم آگاه نمیکند. کسی ما را از اتفاقهای متعدد و متنوعی که در طول مدت چند ماه میافتد و در هیچ کتاب و مقالهای نوشته نشده مطلع نمیکند. کسی حقوق مادری و پدری را
برایمان بلند بلند نمیخواند.
و روشنمان نمیکند که اگر خدا برایمان فرزندی نخواست گناهی نیست به گردنمان. زندگی برای ما هم جریان دارد و قرار نیست تا آخر عمر با این استرس بزرگ که خط بیبی چک آبی میماند یا صورتی میشود سر کنیم.
کسی حتی از انقلاب غددها بعد از زایمان و بدیهی بودن افسردگی پیش از زایمان و پس از زایمان برایمان نمیگوید.
و اینکه نباید مقایسه کرد ارزش مادر سزارین شده را با مادر طبیعی زایمان کرده. که این انتخاب دشوار بسیار شخصی است و به هیچکس هم ربطی ندارد که بخواهد در
مقام قضاوت حاضر شود.
و اینکه یک مادر پیش از آنکه مادر باشد انسان است و حق دارد گاهی فرزندش را به آشنا یا پرستاری بسپارد و لحظههایی را برای خودش داشته باشد. برای کارهای ضروریاش حتی.
حتی در تصویر تلویزیون هم زن باردار واقعی را نمیبینیم جز زمانی که حالت تهوع
دارد یا دارد جیغ پیش از زایمان میکشد. و چه دو تصویر زشتی از بارداری.
انگار قرار است همه در این مورد سکوت کنند و تنها تو که هر روز بزرگ و بزرگتر میشوی در آینه خودت را با صدای بلند ببینی و هر روز اتفاقهای تازهای را در تنهایی تجربه کنی.
نه اینکه پزشک تو هم سکوت کند. او با بدن تو کار دارد و حرف زیادی در مورد روح تو و جنینی که در تو زنده است ندارد. در تخصص او هم نیست.
و در این مدت چقدر دوست داشتم مطلبی میخواندم که فقط به من نمیگفت الان فرزندم اندازه یک گردو است یا پیاز یا چه. میگفت فرزندم همین حالا که نیامده درک و شعور هم دارد؟ اگر من گریه کنم او غمگین میشود آیا؟ بخندم چه؟ این ضربههای محکمی که میزند واکنش است به دنیای بیرونش؟
خلاصه اینکه مادری برایمان تبدیل شده است فقط به نگرانی پایین بودن رشد زاد و ولد، حق سرپرستی فرزند بعد از طلاق و دعوای مرخصی زایمان 9 ماه و 6 ماه.
و یک زن اگر همسر و خانوادهای همراه نداشت برای گذران و تجربه این مرحله زندگیاش در جامعه تنهای تنهای تنها بود.
و در کنار همه اینها من به دختران سرزمینم که بسیار دوست دارند مادر باشند اما هنوز همسری را تجربه نکردهاند میاندیشم.