مادرها، یا بهتر است بگویم مادربزرگها آدمهای عجیبی هستند.
خودشان چندبار در وضعیتهای مختلف مادر شدهاند اما باز این قابلیت را دارند تا برای فرزند هنوز نیامده تو ذوق کنند.
مثلاً میتوانند یک ملحفه را بگذارند زیر چرخ و همینطور که صدای چرخ در میآید آنها هم برای قد و بالای 50 سانتی کودکی که هنوز پایش به این دنیا باز نشده قربان صدقه بروند.
حالا اگر آنچه دارند میدوزند یا میخرند یک دست لباس باشد که همهاش روی هم دو وجب هم نشود که هیچ!
گاهی آنرا چند روز روی یکی از مبلها میگذارند تا خوب تماشایش کنند و هرکس در خانهشان را زد نشانش دهند و باهم ذوق کنند.
و فقط کافی است با هم برای سیسمونی خریدن بیرون بروید تا ببینید چقدر زود در مقابل اجناس مربوط به کودک سست میشوند و حرف فروشنده محترم را که گاه زیاده اغراق میکند سریع باور میکنند.
بعد بعضی از این مادربزرگها هستند که آنچه در ذهنشان است یا در بازار سیسمونی پیدا نمیشود یا کیفیتش خوب نیست.
آنوقت است که خودشان دست به کار میشوند.
سبد حصیری حمل نوزاد یکی از آن وسایلی است که مادر معتقد است حتماً لازم است و من متقاعدشان کردهام که میل ندارم فرزندم در نمونه خارجی بسیار گرانش بخوابد.
این است که خودشان دارند نمونه بومی و وطنیاش را میسازند که اصل سبدش مال لاهیجان خودمان است و تازه گهوارهای هم میشود.
امروز باهم رفتیم فروشگاه گلابتون تا برای ملزومات سبد پارچههای نخپنبهای مخصوص تکهدوزی بخریم.
آنجا بود که مادر را در مقابل آنهمه پارچههای زیبا شاد و جوان میدیدم؛ میرفت و میآمد چند رنگ و طرح را باهم سِت میکرد و حواسش هم بود نظر مرا بپرسد.
و من نمیفهمیدم روی آن پارچههای آبی ابری که پایین زمینهاش چمن سبز کاهویی داشت و چندتا گوسفند داشتند لبخند میزدند و قرار بود با آبی ساده آسمانی و مغزی همرنگش سِت شود چه کسی را با چه ویژگیهایی میدید که آنطوری قربان صدقه میرفت.
مسلماً آنجا فقط ما نبودیم و بودند مادرها و مادربزرگهایی که حس مادر را خوب میفهمیدند و حتی میتوانستند با او ذوق کنند!
و این مادربزرگها کلاً آدمهای عجیبی هستند!