تق! تق! تق! من اینجام!
تق! تق! تق!
یکنفر توی دلم به شادی یا به اعتراض یا به عادت خودش را به دیوار میزند که بگوید هستم!
هست! حسشم میکنم!
انگار که یک نبض در آب موج بیندازد و بخورد به دیوارهای دلم!
نمیدانم این ضربه دستش بود یا پایش یا سرش. و برای چندمین بار دلم میخواهد یک دستگاه سونوگرافی داشتم در خانه که هروقت دلم برایش تنگ میشد و کنجکاو میشدم که آن تو چه خبر است، تماشایش میکردم.
قبلتر هم لابد حسش کرده بودم اما گمان میکردم این باید انقباض ماهیچهها یا نمیدانم چی باشد آن تو. اما حالا به نظرم خودش است. خودش است که دارد به مادرش اعلام میکند هست و احتمالاً حالش هم خوب است.
هنوز به ضربههایش عادت نکردهام و گاهی زود دستم را میگیرم روی دلم.
منتظر وقت دکترم هستم تا از او بپرسم خودش است؟ این فسقلی شیطان که وقتی ضربه میزند به یکی دوتا قناعت نمیکند خودش است؟ یا خیال من است که میخواهد آن نیم کیلویی درون من سالم و شاد باشد؟
آنها که قبلاً مادر شدهاند از ضربههایی میگویند که ماههای بعد انتظارم را میکشد. قویتر و محکمتر!
اما جالب است که همهشان با رضایت از آن یاد میکنند.
یک حس مادرانه مشترک! با اینکه گاهی تمرکزت را از کاری که داری انجام میدهی، یا میخواهی بخوابی دور میکند و تکرار پشت سر همش همه حواست را میگیرد اما شیرین است! خیلی شیرین!
پسرم!
آرام و بیحرکت که باشی دلم شور میافتد!
به شیطنتهایت ادامه بده!