زیر گنبد کبود

زیر گنبد کبود

یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. یه مامانی بود که دو تا پسر داشت. یوسف و یحیا ...

پیوندهای روزانه

۲ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

 

شد سه ماه!

سه بار ساعت از یک بعد از ظهر بیست و سوم هر ماه گذشت و پسر وارد چهارماهگی شد.

سه ماه پر از شیرین و تلخ.

و اگر تقویم نبود باورم نمی‌شد که فقط سه ماه گذشته باشد. سه ماه و این‌همه اتفاق!

همه این روزها گذشت و گذشت تا پسر ما هم اطرافیانش را بشناسد و به آن‌ها لبخند بزند.

حضور افراد جدید و بودن در مکان‌های جدید را درک کند و دلش نخواهد در چنین فرصت‌هایی بخوابد.

گردنش را محکم نگه دارد و برای تماشای اطراف بچرخاند.

نیم تنه‌اش را از کریر بلند کند و بخواهد خودش وضعیتش را تغییر دهد.

موهایش هم کم‌کم دارد در می‌آید. و آن‌قدر بزرگ شده که دیروز برایش نمایش عروسکی بازی کردم.

و پسر هر روز و هر روز شیرین‌تر می‌شود و بیشتر با دنیای اطرافش ارتباط برقرار می‌کند.

عاشق لوستر و تصویرهای متحرک تلویزیون است و رنگ زرد و آبی را بیشتر از باقی رنگ‌ها تشخیص می‌دهد.

و خلاصه دارد روزهای ما را رنگ می‌کند و  به هم می‌بافد.

و این زمستان حسابی گرم است برای ما.

با همه این‌ها آدم با مادر شدن تنهاتر می‌شود.

 

 

فاطمه جناب اصفهانی
۲۶ دی ۹۲ ، ۱۷:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

 

 

 

 

یک واژه بیشتر نیست. یک واژه‌ای که حتی نمی‌دانم درست می‌نویسمش یا نه.

واژه‌ای که نگارشش را تا پیش از این در داستان‌های کوتاه زیاد دیده بودم و فکر می‌کردم قرار است در هر تکرار یک حس کلیشه‌ای را در آدم زنده کند.

تا این‌که لابلای اصوات بی‌معنی و غیرتکراری و گریه‌های متفاوت یوسف شنیدمش.

قند توی دلم آب شد کم است؛ همه قندهای قندان‌های خانه یک‌دفعه توی دلم آب شد و هربار می‌شود.

انگار یک‌روز صبح بیدار شده بود و تصمیم گرفته بود وقتی سرحال است آغون بگوید.

هرچه روزهای بیشتری می‌گذرند تعداد تکرار این واژه بیشتر می‌شود و مدل‌های بیانش.

معمولاً زمان‌هایی آغون می‌گوید که سرحال است. حالش خوب است. هم گرسنه نیست و هم از وضعیت پوشکش راضی است. خوابش نمی‌آید و می‌خواهد ارتباط برقرار کند.

فرقی هم نمی‌کند که چه ساعتی از روز و شب را برای آغون گفتن انتخاب کرده است.

ممکن است ساعت 9 صبح دلش بخواهد با او حرف بزنم یا سه نیمه شب یک‌هو چشم‌هایش را باز کند و با یک لبخند باریک بگوید آغون!

البته بیشتر برای ما دو تا آغون می‌گوید و طول می‌کشد که افراد دیگر را برای هم‌صحبتی انتخاب کند.

حالا که می‌توانیم با هم ارتباط برقرار کنیم حس خوبی دارم.

او دارد از دنیای خودش که برای من ناشناخته است بیرون می‌آید و سعی می‌کند با ما حرف بزند. تنها کاری که ما باید بکنیم توی چشم‌هایش نگاه کردن و حرف زدن است. حرف‌های خوب و مثبت.

از وقتی واکسن‌های دوماهگی را زده آقایی شده پسرمان و صاحب‌نظر است و گاهی به‌واسطه همین آغون نظرش را هم می‌پرسیم!

دارم می‌بینم روزهایی را که از واژه‌های بیشتری برای بیان احساسات و حالاتش استفاده می‌کند.

آن‌وقت دلم آن‌همه قند از کجا بیاورد که آب کند؟!

 

 

 

 

فاطمه جناب اصفهانی
۰۴ دی ۹۲ ، ۱۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸ نظر