ماشین داشتن یا نداشتن؟!
یک روزهایی بود که بدون ماشین سخت میتوانستم جایی بروم. همان روزهایی که به قول استادم تهران خیابانهایش را به مردم اجاره نمیداد و راحت میشد جای پارک پیدا کرد. همان روزهایی که اگر ترافیک هم بود میشد از خیابانهای فرعی راحت به مقصد رسید.
بعد ماشینها آنقدر زیاد شدند که قدرتشان از ما آدمها هم بیشتر شد. حتی اگر بهترین مدل ماشین هم زیر پایمان بود برای مدت زمان طولانی در این شهر گرفتار قفس
ماشینمان بودیم. در یک فضای آهنی کوچک!
حالا ما سالهاست که جزو دسته مردم بیماشین هستیم و از این اتفاق هم بسیار راضی هستیم. هم گرفتاریهای ماشین دامنگیرمان نیست و هم لازم نیست ترافیک را تحمل کنیم. تازه خانهمان هم در طرح است.
و مترو این فرشته زیرزمینی بیشتر ما را به مقصد رسانده. در مترو خبری از ترافیک ماشینها نیست. هر ایستگاه که بخواهی میتوانی پیاده شوی بیآنکه نگران پارکش باشی. و مهمتر از همه در مترو میتوانی کتاب بخوانی!
اما این روزها که سنگینتر میشوم و گاه قدمهایم مثل نفسهایم به شماره میافتد از خودمان میپرسیم ما هنوز ماشین لازم نداریم؟
یعنی میشود یک کوچولوی چندماهه را هم سوار مترو کرد و بابت هوایی که آنهمه آدم همزمان نفس میکشند نگران نبود؟
یعنی فنهای سرد مترو اذیتش نمیکند؟ واقعاً با کالسکه راحت میتوان حملش کرد؟ میشود با این فضایی که کمتر کسی در طراحیاش فکر مادر و کودک یا آدمهایی با توانایی فیزیکی پایین را کرده کنار آمد؟
بعد میگوییم مگر همه مردم ماشین دارند؟ آنها هم از وسایل نقیله عمومی ستفاده میکنند. تازه آخرش هم میتوان آژانس گرفت و البته مشکل ترافیک حل نمیشود.
اما همهاش که همین نیست. سفر چه میشود؟ تا حالا هرجور سفر رفتهایم خودمان بودیم و خودمان. دو تا موجود دوپا که هروقت وسیلهای هم نبوده میتوانستد کولهشان را بندازند روی دوششان و پیاده بروند. اما او آنقدر کوچک خواهد بود که در کوله سفری ما جا خواهد شد!
و این فکرها و دغدغه ها یعنی به واسطه یک آدم کوچولوی معصوم همه چیز زندگیمان دارد تغییر میکند!
مسائلی که قبلاً برایمان حل شده بود حالا یک علامت سوال میگرند. از شوفاژخانه بگیر تا پارکهای محدود نزدیک خانه تا مدرسههای پسرانه و ... . انگار همه اینها یکدفعه مهم شده باشند.
و خدا کند همه پدرو مادرها بتوانند بهترین موقعیت و امکانات را برای رشد و زندگی فرزندانشان فراهم کنند. و ما هم.